اینکه در آینده کسی پیدا خواهد شد و با یک رشته کارهای بیرون از آیین (خارق العاده) جهان را به نیکی خواهد آورد، پندایست که در بسیاری از کیشها پیدا شده است. یهودیان چشم به راه مسیح دارند؛ زرتشتیان شاه بهرام را می جویند و مسلمانان شیعه، چشم به راه مهدی دارند...
.
.
سپس دو خاندان بزرگ با بنی امیه به نبرد برخاستند: یکی عباسیان (پسران عباس، عموی پیامبر اسلام)، دیگری علویان (پسران علی). عباسیان بنیاد کار خود را به زمینه چینی نهاده و نمایندگان خود را به ایران فرستادند. لیکن علویان به سادگی بر می خاستند و جنگ می کردند و کشته می شدند (چنانکه زید بن علی، حسین بن صاحب فخ، محمد نفس زکیه و دیگران کشته شدند). از این رو بنی عباس کار را پیش بردند و با دست ابومسلم، بنیاد بنی امیه را برانداخته و خود به جای ایشان خلیفه گردیدند. کشاکشهای بسیار سختی بر سر خلافت پدید آمد و آرزومندان نه تنها از کوشش باز نمی ایستادند بلکه از دروغ و نیرنگ نیز نمی پرهیزیدند و خونها می ریختند. در این میان پیروان علویان، «شیعه» نامیده شدند که به همان معنی «پیروان» می باشد. این شیعیگری نخست یک کوشش سیاسی بی آلایش بود و شیعیان مردان ستوده و نیکی به شمار می رفتند. در میان شیعیان مردان پاک و پارسا بسیار بیشتر یافت می شد. به ویژه در برابر بنی امیه که بیشترشان مردان ناپاک بودند.
شیعیگری در این بی آلایشی خود نایستاد و هر زمان رنگ دیگری به آن افزود. ابتدا خلافت علی را نسبت به ابوبکر، عمر و عثمان برتر دانستند. این نخستین اختلاف بود که شیعیگری پیدا کرد. پس از مرگ بنیانگزار اسلام، مسلمانان ابتدا خلافت را به ابوبکر، سپس عمر و پس از آن به عثمان دادند. علی بن ابی طالب در زمان خلافت خود به معاویه چنین نوشته است:
«آن گروهی که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند، با من دست دادند و کسی پیدا نشد که نپذیرد و گردن نگزارد. برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار راست. اینان هرکس را برگزیدند، امام نامیدند. خشنودی خدا نیز در آن خواهد بود.»
(انه بایعنی القوم بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم فلم یکن للشاهد ان یختار و لاللغائب ان برد و ان الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اما ما کان ذلک الله رضی فان خرج من امرهم بطعن او بدعۀ ردوه الی ما خرج منه فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر مبیل المؤمنین) نهج البلاغه
این نامه می خواهد معاویه را از بابت ایستادگی در برابر خلیفه، نکوهش کند و گناه او را به رخش بکشد. علی بن ابی طالب که این نامه را نوشته، چگونه توانست در زمان خلافت ابوبکر و دیگران ناخشنودی نماید و ایستادگی نشان دهد؟ اگر این طور بود، آیا همکار معاویه شمرده نمی شد؟ تاریخ به نیکی نشان می دهد که علی با آن سه خلیفه با مهر و خشنودی زیست. چنانکه دختر خود «ام کلثوم» را به زنی عمر داد. به هنگام فتنه کشتن عثمان نیز پسران خود برای نگهداری عثمان به درون خانه او فرستاد. ولی تندروان شیعه پس از سالها، دشمنی به میانه او با ابوبکر و عمر و عثمان می انداختند و از بدگویی آن سه تن باز نمی ایستادند و همین تندروان در نتیجه ماجرایی، نام «رافضی» پیدا کردند.
رافضیان
در روزهای آخر امویان، زید بن علی بن الحسین از مدینه به کوفه آمد و چون می خواست بازگردد، شیعیان نگذاشتند و چهل هزار تن با او بیعت کرده و دست دادند که بشورد و خلافت را بدست آورد. زید فریب آنان را خورد ولی چون می بایست آماده جنگ گردد، دسته انبوهی از شیعیان به نزدش آمدند و چنین پرسیدند: «شما درباره ابوبکر و عمر چه می گویید؟» ... زید از آنان با خشنودی یاد نمود و ستایش کرد. شیعیان همین را دستاویز گرفتند و زید را رها کرده و پراکنده شدند. زید گفت: «مرا در سخت ترین هنگام نیاز به حال خود رها کردید.» از اینجا آن دسته، رافضه (رها کنندگان) نامیده می شوند و این نامردی آن باعث شد که زید سرانجام کشته شود.
در آن زمان یکی از کسانی که دعوی خلافت داشت، جعفر بن محمد بن علی بن الحسین (برادر زاده زید) بود. این مرد که پیروانی نیز داشت، چنین می گفت: «خلیفه باید نزد خدا برگزیده شود و کسی که از نزد خدا برگزیده شده، خلیفه است چه توانا باشد و چه ناتوان و در خانه نشیند. آن مردمی که می خواهند رستگار شوند، باید بدین برگزیده خدا گردن گزارند و فرمان برند و خمس و مال امام بپردازند.»
بدینسان وی در گوشه ای نشسته و دعوی خلافت می کرد، ولی همانا از بردن نام «خلیفه» برای خویش خودداری می ورزید و خود را در زیر نام «امام» پوشیده می داشت. تا این زمان خلیفه و امام به یک معنی بودند و مردم خلیفه را امام نیز می نامیدند (چنانکه در همان نامه، علی ابن ابی طالب، امام نامیده شده است). این داستان بسیار شگفتی داشت. زیرا بدینسان دیگر نیازی به آنکه در راه بدست آوردن خلافت به جنگ و کوشش برخیزند، نیازی نبود و هر کسی می توانست در خانه نشیند و دعوی خلافت کند و گروهی را، بیش یا کم، سر خود گرد آورد. این دومین رنگی بود که شیعیگری پیدا کرد. از آن سو معنی خلیفه دگرگون شده یا امام، یک پیشوای دینی بود نه یک سررشته دار سیاسی.
پیروان این امام که همان تندروان بودند همواره زبان به نفرین و بدگویی از ابوبکر، عمر و عثمان می پرداختند و دروغبافی های بسیاری در این راه کردند. برای نمونه می گفتند: «عمر چون رفت علی را بیاورد که با ابوبکر بیعت کند، دختر پیغمبر در را نمی گشاد. عمر او را میانه لنگه در و دیوار گذشات او محسن، فرزندی را که در راه داشت سقط کرد و از همین گزند بود که از جهان درگذشت.»
.
متاسفانه کشورمان به واسطه تبلیغات رژیم اسلامی، مملو از مغزباختگان و خرافه پرستان گشته است
.
رفته رفته شیعیان از این اندازه هم گذشتند و این زمان سخنان دیگری ساخته و به میان آوردند: «هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، بی دین (کافر) مرده است.»! ... «خدا ما را از آب و گل والاتری آفریده و شیعیان ما را از بازمانده آن آب و گل پدید آورده است.»! ... «خدا دوستی و پیروی ما را به زمینی ها نشان داد، آنها که پذیرفتند، سود بردند و آنها که نپذیرفتند شوره زار گردیدند به کوهها نشان داد، آنها که پذیرفتند، باند گردیدند و آنها که نپذیرفتند، پست شدند. به آبها نشان داد، آنها که پذیرفتند شیرین شدند و آنها که نپذیرفتند شور گردیدند.»! ... «کارهای شما هر روز به ما نشان داده می شود که اگر نیکو کرده اید ما شاید باشیم و اگر بد کرده اید، اندوهناک گردیم.»! این گونه سخنان که جز لاف زدن و گزافه گفتن و خرافه پردازی نبودند در آن زمان ساخته و پرداخته شدند.
بدینسان یک راه جدای در اسلام پدید آمد و گروهی خود را از مسلمانان جدا کردند. اینان دشمنی سختی بر ابوبکر و عمر و عثمان و برخی دیگر، از گفتن نفرین و دشنام دریغ نمی کردند. در پندار این مسلمانان جدابافته، همگی بی دین و کافر بودند و به دوزخ می رفتند و تنها اینان در بهشت جای داشتند!! اینان خود را «فرقه ناجیه» نامیده و دیگران را همگی گمراه و تباه می شماردند. این افراد با این کینه جویی شدید، به دستور پیشوایانشان، باورهای خود را پوشیده داشته و با «تقیه» راه می رفتند.
جعفر بن محمد، پسر خود اسماعیل را به جانشینی نامزد گردانیده بود. ولی اسماعیلی پیش از وی مرد و این بود که پس از وی پسر دیگرش موسی الکاظم جانشین گردید. در زمان این امام، خلیفه عباسی بدگمان گردیده و وی را از مدینه به بغداد آورد و بیست و هفت سال در زندان نگه داشت تا درگذشت. پس از وی پسرش علی الرضا جانشین بود و این همان است که مأمون به ولیعهدیش برگزید و به خراسان فراخواند. و این خود پرسشی است که کسی که خود را از سوی خدا برای خلافت برگزیده می داند، چگونه ولیعهدی را پذیرفته است؟ پس از وی، پسرش محمد النقی که دختر مأمون را به زنی گرفته بود، امام شد. پس از وی نیز پسرش علی النقی جانشین و امام گردید. پس از وی پسرش حسن العسکری که به شمارش همین شیعیان، امام یازدهم بود جایش را گرفت. ولی چون حسن العسکری نیز بمرد، یک داستان خیالی شگفت انگیز دیگری در تاریخ شیعیگری رخ داد و شیعیگری بار دیگر رنگی به خود گرفت.
عثمان بن سعید
این امام یازدهم را فرزندی شناخته نشده بود. از این رو چون بمرد، در میان پیروانش پراکندگی افتاد. یک دسته گفتند: «امامت پایان پذیرفت.» یک دسته برادر او جعفر را (که شیعیان جعفر کذاب می نامند) به امامی پذیرفتند. یک دسته هم چنین گفتند: «آن امام را پسری پنج ساله هست که در سرداب نهان می باشد و امام اوست.» سردسته اینان و گوینده این سخن، «عثمان بن سعید» نامی بود که می گفت: «آن امام مرا میانه خود و مردم، میانجی گردانیده است. شما هر سخنی دارید به من بگویید و هر پولی می دهید به من دهید.» وی گاهی نیز پیام هایی از سوی آن امام خیالی و ناپیدا (به گفته خودش توقیع) به مردم می رساند.
داستان بسیار شگفتی بود. آن بچه پنج ساله ای که اینان می گفتند نه کسی دیده و نه کسی از بودنش آگاه شده بود و این پذیرفتنی نیست که کسی را فرزندی باشد و هیچکس نداند. آنگاه چرا امام رو می پوشید؟ چرا از سرداب بیرون نمی آمد؟ اگر امام پیشواست باید در میان مردن باشد و آنان را راه برد. نهفتگی بهر چه بود؟
لیکن در شیعیگری دلیل خواستن و یا چیزی را به داوری عقل و خِرَد خود سپردن، از نخست نبوده و تاکنون هم نیست! آنگاه شیعیان با آن پافشاری که در کیش خود داشتند، و با آن دوری که از مسلمانان (سنی ها) پیدا کرده بودند، نمی توانستند باز گردند و ناچار بودند که هرچه پیش می آید بپذیرند و گردن گزارند.
با این حال چون کار عثمان بن سعید و جایگاه والایی که برای خود تراشیده بود و بر شیعیان فرمان می راند، برای انسانهای خردمند و هوشیار گران می افتاد و آنان پی از کار وی می بردند. از این رو کشاکشهای بسیاری برخاست و ما نامهای ده تن یا بیشتر را در کتابها می یابیم که آنان نیز به دعوی میانجیگری از امام ناپیدا، نادیده و نامعلوم برخاسته و همچون عثمان بن سعید خود را « در » نامیده اند و عثمان یا جانشینانش، آنان را دروغگو خوانده و از امام «توقیع» درباره بیزاری از ایشان سخن بیرون آورده اند.
پس از عثمان بن سعید، پسرش محمد دعوی «دری» داشت. او نیز «توقیع ها» از «ناحیه مقدسه» امام ناپیدا و خیالی بیرون می آورد و پولهای کلانی از مردم ساده لوح می گرفت و در ظاهر در خیک روغن به خانه امام می فرستاد. پس از او نوبت به «حسین بم روح» نامی رسید. پس از او نیز «محمد بن علی سیمری» که همانا از ایرانیان می بوده، « در » گردید. هفتاد سال پیاپی این داستان خیالی در میان بود. لیکن چون سیمری را مرگ فرا رسید، کسی را جانشین بگردانید و گفت: «دیگر دری نخواهد بود و امام به یکباره ناپیدا خواهد گردید.» دانسته نیست این کار او چه رازی داشته است.
.
.
از آن زمان شیعیان به یکباره بی امام گردیند. لیکن چون حدیثهایی از امامان در میان بود، همچون: «در رخدادها به آنانکه گفته های ما را یاد گرفته اند بازگردید. آنان نمایندگان من به شما هستند و من نماینده خدا به آنان می باشم.» (و اما فی الحوادث الواقعۀ فارجعوا فیها الی رواۀ حدیثنا فأنهم حججی علیکم کما انا حجۀ الله علیهم) بدینسان ملایان و فقیهان به هر نیرنگ و دستاویزی بود خود را جانشین امام و نماینده خدا در زمین خوانده و بر شیعیان پیشوایی روا ساختند.
امروزه ملایان، نه تنها آن جایگاه را برای خودشان باز کرده اند و مردم را زیر دست خود می شمارند و از آنان «خمس» و «مال امام» می گیرند، بلکه سررشته داری (سیاسی) را نیز از آن خود شناخته و دولتها را غاصب و جائر می شمارند. این دستگاهی به این بزرگی، ریشه و بنیانش، جز آن چند خط حدیث نمی باشد!
همانا در زمان عثمان بن سعید و جانشینانش بوده که شیعیان، امام ناپیدای خود را «مهدی» نیز شناخته اند و بدینسان رنگ دیگری به شیعیگری افزوده شده است. این توهم و دکان، 1200 سال است که گریبان شیعیان را گرفته و هرساله آنان برای کسی که هیچ از آنان نمی دانند، توسط کثیف ترین و نکبت بارترین آدمهای روی زمین (مداحان) مراسم مضحک و مزخرف می گیرند و یوسف زهرا گویان، حماقت بی پایان خویش را به صورت علنی به نمایش می گذارند.
ملت آگاه ایران باید حساب خود را با رژیمی که با آن مخالفت و معارضت دارد و در کوچه و خیابان و درون تاکسی و اتوبوس و مترو از لعن و نفرین مسئولین نظام اسلامی خودداری نمی ورزد به طور کامل جدا سازد. تنها راه ناکارسازی این رژیم نابودگر و بر باد ده ایران، نفی اساس و اصول مضحک آن است. چگونه است که رفتار و دستورات و قوانین این رژیم همچون حجاب اجباری با دگنک را به مسخره گرفته و نمی پذیریم اما در برپایی خرافی ترین و بی پایه ترین و خیالی ترین اصول این نظام مردم ستیز همچون نیمه شعبان، سنگ تمام گذاشته و پای هرچه مداح (نوکر رهبر) هست می نشینیم و اراجیف آنها را با صدای بلند گوش می کنم، و در گوشه و کنار خیابانها و کوچه ها، با ایجاد ترافیک و اخلال در نظم عمومی، به پخش شربت می پردازیم. اگر این رژیم زندگی و اعتبار و آبروی جهانی شما را بر باد داده است، باید پایه هایش را هدف قرار دهید. مهدویت، تخیلی بیش نیست که 1200 سال است مردمان می پندارند اکنون آخرالزمان است چون در فلان جا زلزله آمده یا بهمان جا را سیل ویران کرده است. مهدویت، دکان آخوندهای شیعه برای گرم بودن تنور کسب و کارشان است. چنین دیدگاهی را نیز برای تمامی اصول این نظام ضدمردمی در ذهن و اندیشه خود بپرورانید. هرچه که می گویند را برعکس کنید به حقیقت خواهید رسید. اگر با اسرائیل دشمن هستند، شما ابدن با آنها در این جنگ مضحک و بی منطق وارد نشوید و بدانید کشوری که با این نظام ضدمردمی و ضدجوان مشکل داشته باشد، در واقع حق با اوست. اگر از مسئولین و اصلن کل نظام دل خوشی ندارید و دشنام می دهید، با سیاست خارجی آنها نیز دشمن باشید و خلاف آن اندیشه کنید. بدانید هرچه خرافات مذهبی همچون عاشورا و نیمه شعبان را جدی بگیرید و در گرم کردن تنور آن کوشا باشید، چندین قدم از نجات ایران از این ویرانی و تحقیر جهانی و فلاکت جوانان خویش عقب مانده اید و این همان است که خود خواسته اید. تنها راه نجات ایران، زدودن خرافات مذهبی و کسب دانش روز جهانی می باشد.
پاینده ایران
سرچشمه:
قسمتهای از کتاب ارزشمند شیعیگری، نوشته زنده نام: سید احمد کسروی تبریزی
پیوندها:
دانلود سه کتاب شیعه گری، صوفی گری، بهایی گری به قلم زنده نام احمد کسروی
تبلیغ کلاس ترویج خرافه در تهران
یک نمونه دیگر از خزعبلات چاپ شده
۴ نظر:
dooste man, dar keshvari ke rahbaresh o raiisesho eslah talabesh ye mosht arabe jaheliat talab bashan entezari bish az in nemitavan dasht
door arash aziz
kam peida shodi,,,modatist ma ro ba neveshtehaton mostafiz!!!nemikoni.
age maghdor bod be in soal bande pasokh bede.
dar morede zendegie khaleban ha dar iran america va ehianan israel age eatelati darid gharar bedin.mamnon misham.manzoram nahveye zendegie khaleban hast.emkanati ke baraye anha gharar midahand.va hoghogh va dast mozd.va hamchenin ye soal digar.aya khaleban ha ghader hastand dar hein parvaz ab benoshand va ya mavad ghazai masraf konand???makhosas khalabn haye jangande.
sepas faravan
اقا ارش سلام جسارتا شماهم داريد روان مارو بهم ميريزيد اخه برادر من اين چه جورشه با اين وضعيت اينترنت ماهر بار اومديم تو سايت تااز نوشتار ارزشمندتون بهرهمندبشيم شما قابل ندونسته مارو از دانشتون نسبت به امور مختلف بي بهره ميزاريد نكنه خداي ناكرده احساس پوچي كرديد يا اينكه فكر ميكنيد اب تو هاون ميكوبيد بالاخره براي نجات سرزمينمون بايد به حد بظاعتمون تلاش كنيم يانه
دیگه گذشت زمانی که مردم نمی فهمیدندنگران نباشیدهمه چی داره تموم میشه
ارسال یک نظر