چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۹

یک هزار و دویست سال خرافه پرستی

در جستجوی سوپرمن چاه جمکران!

اینکه در آینده کسی پیدا خواهد شد و با یک رشته کارهای بیرون از آیین (خارق العاده) جهان را به نیکی خواهد آورد، پندایست که در بسیاری از کیشها پیدا شده است. یهودیان چشم به راه مسیح دارند؛ زرتشتیان شاه بهرام را می جویند و مسلمانان شیعه، چشم به راه مهدی دارند...
.

.
.
مهدویت تاریخچه بسیار درازی دارد. چون معاویه با علی ابن ابی طالب به جنگ برخاست، و پس از مرگ او، خلافت را با زور و نیرنگ بدست آورد و در خاندان خود ارثی گردانید، این رفتار او، برای بسیاری از مسلمانان گران افتاد و کسان بسیار دیگری که آرزوی خلافت داشتند، خواستند تا آن را از دست بنی امیه بیرون آورند. پس از مرگ معاویه، حسین بن علی به کوشش برخاست و بدانسان که همگی می دانیم کشته شد. سپس یزید بن معاویه نیز بمرد و برخی آشفتگی ها به میان افتاد. «عبدالله بن زبیر» در مکه و «محمد حنفیه» در مدینه به دعوی خلافت پرداختند و «مختار» در کوفه برخاست که او نیز در نهان برای خلافت می کوشید.

سپس دو خاندان بزرگ با بنی امیه به نبرد برخاستند: یکی عباسیان (پسران عباس، عموی پیامبر اسلام)، دیگری علویان (پسران علی). عباسیان بنیاد کار خود را به زمینه چینی نهاده و نمایندگان خود را به ایران فرستادند. لیکن علویان به سادگی بر می خاستند و جنگ می کردند و کشته می شدند (چنانکه زید بن علی، حسین بن صاحب فخ، محمد نفس زکیه و دیگران کشته شدند). از این رو بنی عباس کار را پیش بردند و با دست ابومسلم، بنیاد بنی امیه را برانداخته و خود به جای ایشان خلیفه گردیدند. کشاکشهای بسیار سختی بر سر خلافت پدید آمد و آرزومندان نه تنها از کوشش باز نمی ایستادند بلکه از دروغ و نیرنگ نیز نمی پرهیزیدند و خونها می ریختند. در این میان پیروان علویان، «شیعه» نامیده شدند که به همان معنی «پیروان» می باشد. این شیعیگری نخست یک کوشش سیاسی بی آلایش بود و شیعیان مردان ستوده و نیکی به شمار می رفتند. در میان شیعیان مردان پاک و پارسا بسیار بیشتر یافت می شد. به ویژه در برابر بنی امیه که بیشترشان مردان ناپاک بودند.

شیعیگری در این بی آلایشی خود نایستاد و هر زمان رنگ دیگری به آن افزود. ابتدا خلافت علی را نسبت به ابوبکر، عمر و عثمان برتر دانستند. این نخستین اختلاف بود که شیعیگری پیدا کرد. پس از مرگ بنیانگزار اسلام، مسلمانان ابتدا خلافت را به ابوبکر، سپس عمر و پس از آن به عثمان دادند. علی بن ابی طالب در زمان خلافت خود به معاویه چنین نوشته است:

«آن گروهی که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند، با من دست دادند و کسی پیدا نشد که نپذیرد و گردن نگزارد. برگزیدن خلیفه مهاجران و انصار راست. اینان هرکس را برگزیدند، امام نامیدند. خشنودی خدا نیز در آن خواهد بود.»

(انه بایعنی القوم بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم فلم یکن للشاهد ان یختار و لاللغائب ان برد و ان الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجل و سموه اما ما کان ذلک الله رضی فان خرج من امرهم بطعن او بدعۀ ردوه الی ما خرج منه فان ابی قاتلوه علی اتباعه غیر مبیل المؤمنین) نهج البلاغه


این نامه می خواهد معاویه را از بابت ایستادگی در برابر خلیفه، نکوهش کند و گناه او را به رخش بکشد. علی بن ابی طالب که این نامه را نوشته، چگونه توانست در زمان خلافت ابوبکر و دیگران ناخشنودی نماید و ایستادگی نشان دهد؟ اگر این طور بود، آیا همکار معاویه شمرده نمی شد؟ تاریخ به نیکی نشان می دهد که علی با آن سه خلیفه با مهر و خشنودی زیست. چنانکه دختر خود «ام کلثوم» را به زنی عمر داد. به هنگام فتنه کشتن عثمان نیز پسران خود برای نگهداری عثمان به درون خانه او فرستاد. ولی تندروان شیعه پس از سالها، دشمنی به میانه او با ابوبکر و عمر و عثمان می انداختند و از بدگویی آن سه تن باز نمی ایستادند و همین تندروان در نتیجه ماجرایی، نام «رافضی» پیدا کردند.

رافضیان
در روزهای آخر امویان، زید بن علی بن الحسین از مدینه به کوفه آمد و چون می خواست بازگردد، شیعیان نگذاشتند و چهل هزار تن با او بیعت کرده و دست دادند که بشورد و خلافت را بدست آورد. زید فریب آنان را خورد ولی چون می بایست آماده جنگ گردد، دسته انبوهی از شیعیان به نزدش آمدند و چنین پرسیدند: «شما درباره ابوبکر و عمر چه می گویید؟» ... زید از آنان با خشنودی یاد نمود و ستایش کرد. شیعیان همین را دستاویز گرفتند و زید را رها کرده و پراکنده شدند. زید گفت: «مرا در سخت ترین هنگام نیاز به حال خود رها کردید.» از اینجا آن دسته، رافضه (رها کنندگان) نامیده می شوند و این نامردی آن باعث شد که زید سرانجام کشته شود.

در آن زمان یکی از کسانی که دعوی خلافت داشت، جعفر بن محمد بن علی بن الحسین (برادر زاده زید) بود. این مرد که پیروانی نیز داشت، چنین می گفت: «خلیفه باید نزد خدا برگزیده شود و کسی که از نزد خدا برگزیده شده، خلیفه است چه توانا باشد و چه ناتوان و در خانه نشیند. آن مردمی که می خواهند رستگار شوند، باید بدین برگزیده خدا گردن گزارند و فرمان برند و خمس و مال امام بپردازند.»

بدینسان وی در گوشه ای نشسته و دعوی خلافت می کرد، ولی همانا از بردن نام «خلیفه» برای خویش خودداری می ورزید و خود را در زیر نام «امام» پوشیده می داشت. تا این زمان خلیفه و امام به یک معنی بودند و مردم خلیفه را امام نیز می نامیدند (چنانکه در همان نامه، علی ابن ابی طالب، امام نامیده شده است). این داستان بسیار شگفتی داشت. زیرا بدینسان دیگر نیازی به آنکه در راه بدست آوردن خلافت به جنگ و کوشش برخیزند، نیازی نبود و هر کسی می توانست در خانه نشیند و دعوی خلافت کند و گروهی را، بیش یا کم، سر خود گرد آورد. این دومین رنگی بود که شیعیگری پیدا کرد. از آن سو معنی خلیفه دگرگون شده یا امام، یک پیشوای دینی بود نه یک سررشته دار سیاسی.

پیروان این امام که همان تندروان بودند همواره زبان به نفرین و بدگویی از ابوبکر، عمر و عثمان می پرداختند و دروغبافی های بسیاری در این راه کردند. برای نمونه می گفتند: «عمر چون رفت علی را بیاورد که با ابوبکر بیعت کند، دختر پیغمبر در را نمی گشاد. عمر او را میانه لنگه در و دیوار گذشات او محسن، فرزندی را که در راه داشت سقط کرد و از همین گزند بود که از جهان درگذشت.»
.

متاسفانه کشورمان به واسطه تبلیغات رژیم اسلامی، مملو از مغزباختگان و خرافه پرستان گشته است
.


رفته رفته شیعیان از این اندازه هم گذشتند و این زمان سخنان دیگری ساخته و به میان آوردند: «هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، بی دین (کافر) مرده است.»! ... «خدا ما را از آب و گل والاتری آفریده و شیعیان ما را از بازمانده آن آب و گل پدید آورده است.»! ... «خدا دوستی و پیروی ما را به زمینی ها نشان داد، آنها که پذیرفتند، سود بردند و آنها که نپذیرفتند شوره زار گردیدند به کوهها نشان داد، آنها که پذیرفتند، باند گردیدند و آنها که نپذیرفتند، پست شدند. به آبها نشان داد، آنها که پذیرفتند شیرین شدند و آنها که نپذیرفتند شور گردیدند.»! ... «کارهای شما هر روز به ما نشان داده می شود که اگر نیکو کرده اید ما شاید باشیم و اگر بد کرده اید، اندوهناک گردیم.»! این گونه سخنان که جز لاف زدن و گزافه گفتن و خرافه پردازی نبودند در آن زمان ساخته و پرداخته شدند.

بدینسان یک راه جدای در اسلام پدید آمد و گروهی خود را از مسلمانان جدا کردند. اینان دشمنی سختی بر ابوبکر و عمر و عثمان و برخی دیگر، از گفتن نفرین و دشنام دریغ نمی کردند. در پندار این مسلمانان جدابافته، همگی بی دین و کافر بودند و به دوزخ می رفتند و تنها اینان در بهشت جای داشتند!! اینان خود را «فرقه ناجیه» نامیده و دیگران را همگی گمراه و تباه می شماردند. این افراد با این کینه جویی شدید، به دستور پیشوایانشان، باورهای خود را پوشیده داشته و با «تقیه» راه می رفتند.

جعفر بن محمد، پسر خود اسماعیل را به جانشینی نامزد گردانیده بود. ولی اسماعیلی پیش از وی مرد و این بود که پس از وی پسر دیگرش موسی الکاظم جانشین گردید. در زمان این امام، خلیفه عباسی بدگمان گردیده و وی را از مدینه به بغداد آورد و بیست و هفت سال در زندان نگه داشت تا درگذشت. پس از وی پسرش علی الرضا جانشین بود و این همان است که مأمون به ولیعهدیش برگزید و به خراسان فراخواند. و این خود پرسشی است که کسی که خود را از سوی خدا برای خلافت برگزیده می داند، چگونه ولیعهدی را پذیرفته است؟ پس از وی، پسرش محمد النقی که دختر مأمون را به زنی گرفته بود، امام شد. پس از وی نیز پسرش علی النقی جانشین و امام گردید. پس از وی پسرش حسن العسکری که به شمارش همین شیعیان، امام یازدهم بود جایش را گرفت. ولی چون حسن العسکری نیز بمرد، یک داستان خیالی شگفت انگیز دیگری در تاریخ شیعیگری رخ داد و شیعیگری بار دیگر رنگی به خود گرفت.

عثمان بن سعید
این امام یازدهم را فرزندی شناخته نشده بود. از این رو چون بمرد، در میان پیروانش پراکندگی افتاد. یک دسته گفتند: «امامت پایان پذیرفت.» یک دسته برادر او جعفر را (که شیعیان جعفر کذاب می نامند) به امامی پذیرفتند. یک دسته هم چنین گفتند: «آن امام را پسری پنج ساله هست که در سرداب نهان می باشد و امام اوست.» سردسته اینان و گوینده این سخن، «عثمان بن سعید» نامی بود که می گفت: «آن امام مرا میانه خود و مردم، میانجی گردانیده است. شما هر سخنی دارید به من بگویید و هر پولی می دهید به من دهید.» وی گاهی نیز پیام هایی از سوی آن امام خیالی و ناپیدا (به گفته خودش توقیع) به مردم می رساند.

داستان بسیار شگفتی بود. آن بچه پنج ساله ای که اینان می گفتند نه کسی دیده و نه کسی از بودنش آگاه شده بود و این پذیرفتنی نیست که کسی را فرزندی باشد و هیچکس نداند. آنگاه چرا امام رو می پوشید؟ چرا از سرداب بیرون نمی آمد؟ اگر امام پیشواست باید در میان مردن باشد و آنان را راه برد. نهفتگی بهر چه بود؟

لیکن در شیعیگری دلیل خواستن و یا چیزی را به داوری عقل و خِرَد خود سپردن، از نخست نبوده و تاکنون هم نیست! آنگاه شیعیان با آن پافشاری که در کیش خود داشتند، و با آن دوری که از مسلمانان (سنی ها) پیدا کرده بودند، نمی توانستند باز گردند و ناچار بودند که هرچه پیش می آید بپذیرند و گردن گزارند.

با این حال چون کار عثمان بن سعید و جایگاه والایی که برای خود تراشیده بود و بر شیعیان فرمان می راند، برای انسانهای خردمند و هوشیار گران می افتاد و آنان پی از کار وی می بردند. از این رو کشاکشهای بسیاری برخاست و ما نامهای ده تن یا بیشتر را در کتابها می یابیم که آنان نیز به دعوی میانجیگری از امام ناپیدا، نادیده و نامعلوم برخاسته و همچون عثمان بن سعید خود را « در » نامیده اند و عثمان یا جانشینانش، آنان را دروغگو خوانده و از امام «توقیع» درباره بیزاری از ایشان سخن بیرون آورده اند.

پس از عثمان بن سعید، پسرش محمد دعوی «دری» داشت. او نیز «توقیع ها» از «ناحیه مقدسه» امام ناپیدا و خیالی بیرون می آورد و پولهای کلانی از مردم ساده لوح می گرفت و در ظاهر در خیک روغن به خانه امام می فرستاد. پس از او نوبت به «حسین بم روح» نامی رسید. پس از او نیز «محمد بن علی سیمری» که همانا از ایرانیان می بوده، « در » گردید. هفتاد سال پیاپی این داستان خیالی در میان بود. لیکن چون سیمری را مرگ فرا رسید، کسی را جانشین بگردانید و گفت: «دیگر دری نخواهد بود و امام به یکباره ناپیدا خواهد گردید.» دانسته نیست این کار او چه رازی داشته است.
.

.
از آن زمان شیعیان به یکباره بی امام گردیند. لیکن چون حدیثهایی از امامان در میان بود، همچون: «در رخدادها به آنانکه گفته های ما را یاد گرفته اند بازگردید. آنان نمایندگان من به شما هستند و من نماینده خدا به آنان می باشم.» (و اما فی الحوادث الواقعۀ فارجعوا فیها الی رواۀ حدیثنا فأنهم حججی علیکم کما انا حجۀ الله علیهم) بدینسان ملایان و فقیهان به هر نیرنگ و دستاویزی بود خود را جانشین امام و نماینده خدا در زمین خوانده و بر شیعیان پیشوایی روا ساختند.

امروزه ملایان، نه تنها آن جایگاه را برای خودشان باز کرده اند و مردم را زیر دست خود می شمارند و از آنان «خمس» و «مال امام» می گیرند، بلکه سررشته داری (سیاسی) را نیز از آن خود شناخته و دولتها را غاصب و جائر می شمارند. این دستگاهی به این بزرگی، ریشه و بنیانش، جز آن چند خط حدیث نمی باشد!

همانا در زمان عثمان بن سعید و جانشینانش بوده که شیعیان، امام ناپیدای خود را «مهدی» نیز شناخته اند و بدینسان رنگ دیگری به شیعیگری افزوده شده است. این توهم و دکان، 1200 سال است که گریبان شیعیان را گرفته و هرساله آنان برای کسی که هیچ از آنان نمی دانند، توسط کثیف ترین و نکبت بارترین آدمهای روی زمین (مداحان) مراسم مضحک و مزخرف می گیرند و یوسف زهرا گویان، حماقت بی پایان خویش را به صورت علنی به نمایش می گذارند.

ملت آگاه ایران باید حساب خود را با رژیمی که با آن مخالفت و معارضت دارد و در کوچه و خیابان و درون تاکسی و اتوبوس و مترو از لعن و نفرین مسئولین نظام اسلامی خودداری نمی ورزد به طور کامل جدا سازد. تنها راه ناکارسازی این رژیم نابودگر و بر باد ده ایران، نفی اساس و اصول مضحک آن است. چگونه است که رفتار و دستورات و قوانین این رژیم همچون حجاب اجباری با دگنک را به مسخره گرفته و نمی پذیریم اما در برپایی خرافی ترین و بی پایه ترین و خیالی ترین اصول این نظام مردم ستیز همچون نیمه شعبان، سنگ تمام گذاشته و پای هرچه مداح (نوکر رهبر) هست می نشینیم و اراجیف آنها را با صدای بلند گوش می کنم، و در گوشه و کنار خیابانها و کوچه ها، با ایجاد ترافیک و اخلال در نظم عمومی، به پخش شربت می پردازیم. اگر این رژیم زندگی و اعتبار و آبروی جهانی شما را بر باد داده است، باید پایه هایش را هدف قرار دهید. مهدویت، تخیلی بیش نیست که 1200 سال است مردمان می پندارند اکنون آخرالزمان است چون در فلان جا زلزله آمده یا بهمان جا را سیل ویران کرده است. مهدویت، دکان آخوندهای شیعه برای گرم بودن تنور کسب و کارشان است. چنین دیدگاهی را نیز برای تمامی اصول این نظام ضدمردمی در ذهن و اندیشه خود بپرورانید. هرچه که می گویند را برعکس کنید به حقیقت خواهید رسید. اگر با اسرائیل دشمن هستند، شما ابدن با آنها در این جنگ مضحک و بی منطق وارد نشوید و بدانید کشوری که با این نظام ضدمردمی و ضدجوان مشکل داشته باشد، در واقع حق با اوست. اگر از مسئولین و اصلن کل نظام دل خوشی ندارید و دشنام می دهید، با سیاست خارجی آنها نیز دشمن باشید و خلاف آن اندیشه کنید. بدانید هرچه خرافات مذهبی همچون عاشورا و نیمه شعبان را جدی بگیرید و در گرم کردن تنور آن کوشا باشید، چندین قدم از نجات ایران از این ویرانی و تحقیر جهانی و فلاکت جوانان خویش عقب مانده اید و این همان است که خود خواسته اید. تنها راه نجات ایران، زدودن خرافات مذهبی و کسب دانش روز جهانی می باشد.

پاینده ایران

سرچشمه:
قسمتهای از کتاب ارزشمند شیعیگری، نوشته زنده نام: سید احمد کسروی تبریزی
y6v108j6r9p50mwydsn.jpg

پیوندها:
دانلود سه کتاب شیعه گری، صوفی گری، بهایی گری به قلم زنده نام احمد کسروی
تبلیغ کلاس ترویج خرافه در تهران
یک نمونه دیگر از خزعبلات چاپ شده

سه‌شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۹

سالروز درگذشت جانسوز پادشاه مهربان ایران: محمدرضا پهلوی


اين نوشتار به هزاران جان باختۀ راه آزادي وطن از چنگال استعمار خون آشام ولايت مطلقة فقيه تقديم مي‌گردد

پنجم امرداد 2539 روز درگذشت شاه فقید
برای آنانی که پادشاه را دوست می دارند، او هنوز زنده است و در یادها درخشان. اما، 5 امرداد سالروز درگذشت آریامهر، روزیست برای گرامیداشت پادشاهی که جز سربلندی ایرانی آرزوئی نداشت، و جز عشق به ایران مهری در دل نمی پرورانید و جز دغدغه حفظ منافع کشورش در سر نداشت و دست آخر نیز جان خود را در راه اعتلای ایران و حذف خرافات مذهبی از دست داد.

هنوز بر كبود آسمانها، قلبي براي ميهنش مي‏طپد
ما ديگر قامت رسايش را نخواهيم ديد
او ديگر در ميان ما نيست
او ديگر نوروز را به ما شادباش نخواهد گفت
ما ديگر صداي مهربانش را كه آرامش‌بخش جزيرة آرامش بود نخواهيم شنيد


فرح و بچه ها چندین بار در طول شب به بالین بیمار آمدند. دکتر پیرنیا نیز آنجا بود؛ همین طور امیر پورشجاع، پیشخدمتی که بیست و پنج سال خدمت کرده بود و برای اربابش غصه می خورد. اردشیر زاهدی تمام شب را در اتاق ماند. قبل از آنکه شاه از هوش برود زاهدی به او گفت: «شما در حال شوک هستید. حالتان بهتر خواهد شد.» شاه جواب داد: « نه، شما نمی‌فهمید، دارم می‌میرم.» شاه دست زاهدی را گرفت و نگاهش به قطره‌هایی که از لوله به بازویش می‌رفت خیره ماند. قبل از سپیده دم دچار اغما شد و چند دقیقه قبل از ساعت 10 صبح 27 ژوئیه 1980 برابر 5 آمرداد 2539 جان سپرد. پزشکان لوله‌ها را از بدن شاه جدا کردند. فرح از دکتر پیرنیا خواهش کرد حلقه ازدواج شاه را از دستش درآورد و به او بدهد. او قرآن کوچک شاه را نیز از زیر بالش درآورد. یک پرستار مصری چشمانش را بست. فرح و رضا گونه هایش را بوسیدند و جنازه را به سردخانه بردند . . .
.


یکشنبه 5 مرداد 1359 برابر 27 جولای 1980
(جاويدنام) محمدرضا شاه پهلوی، امروز در سن 60 سالگی در بیمارستان نظامی معادی، بر اثر ابتلا به بیماری ماکرو گلوبولینمی والدنشروم در شهر قاهره به ابدیت پیوست. (زنده نام) انور سادات، رئیس جمهوری مصر، با کراوات سیاه در رادیو و تلویزیون این کشور حضور یافت و با اعلام هفت روز عزای عمومی، درگذشت پادشاه ایران را به اطلاع عموم رساند. انور سادات از مردم مصر به خاطر حمایت از او در پناه داده به شاه ایران تشکر کرد و این اقدام را یکی از پرافتخارترین وقایع دوران زندگی خود نامید. قرار است مراسم تشییع جنازهء پادشاه فقید ایران، با شکوه تمام به طور رسمی تحت ریاست انور سادات در قاهره انجام پذیرد.
.

آخرین روزهای شاه فقید در بیمارستان معادی قاهره
.

ياري اندر كس نمي‏بينيم، ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد، دوستداران را چه شد
گل بگشت از رنگ خود، باد بهاران را چه شد
كس نمي‏گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق‏شناسان را چه حال افتاد و ياران را چه شد


fs0xsgijmm3u8mtbq1.jpg
آخرین تصویری که توسط یک عکاس، مخفیانه لحظاتی پس از درگذشت شاه فقيد از وی ثبت شده است
.


دیو چو بیرون رود؟!
هيچگاه از خود نپرسيديم كه علت ديو ناميدن كسي كه در تمامي عمر خويش، براي داشتن ايراني بهتر و آبادتر تلاش كرد، روستائيان را از نظام مخوف ارباب و رعيتي نجات داد، ارتشيان، معلمان و کارگران را شان و منزلت اجتماعي بخشيد، به زنان، حق انسان بودن را عطا كرد، به اقليتهاي مذهبي بها داد و كتاب آسماني آنها را برابر با قرآن دانست، براي توسعهء كمي و كيفي آموزش و پرورش و دانشگاهها و . . . كوشيد، چه بود؟ و علت فرشته ناميدن كسي را كه از همان ابتدا، با ادعاهاي دروغين آب و برق مجانی، آزادي و نظام دمكراتيك، خود و اطرافيانش را به قدرت رساند و سپس به قلمع و قمع مخالفين و دگرانديشان، بستن روزنامه‏‎ها، سركوب زنان و جوانان به بهانهء حجاب گرفته تا نوع چكمهء پايشان، و . . . اقدام نمود، چيست؟

از امروز ما با هم تاریخ را ورق زدیم
تا سال 1953، دوازده سال می‏گذشت که برای بقای ایران جنگیده بودم؛ قصد داشتم 25 سال دیگر برای تامین بقا و پیشرفت کشور وقت صرف کنم و اینک مایلم مراحل اساسی این مبارزه را تشریح کنم. در سرتاسر این مدت همواره تنها به یک هدف فکر می‏کردم که نه فقط هرگز آن را پنهان ننموده‏ام بلکه بر عکس علنن درباره‏اش سخن گفته‏ام و آن هدف این بود که ایران را به ملتی متجدد مبدل سازم و نخست رفاه مادی ملتمان را به صورتی فراهم آورم که روی کره خاکی شایسته داشتن آن می‏باشند و در همان حال، آرمانهای اخلاقی و روحی آنان را تقویت و حفاظت کنم.

می‏دانیم که چرا نخستین برنامه هفت ساله ما که می‏بایست بین سالهای 1949 تا 1956 عملی گردد فروپاشید. ایران برای مصدق ویرانگر بهای گزافی پرداخت کرد. دومین برنامه هفت ساله که در سال 1954 آغاز شد حاوی بخشی از برنامه اول بود و هزینه آن در حدود 70 میلیارد ریال - اندکی کمتر از یک میلیارد دلار- برآورد شده بود. در اصل برنامه دوم نیز می‏بایست از درآمد نفت تامین مالی بشود و لذا می‏بایست از منابع نفت و گازمان به نحو صحیحی بهره‏برداری کنیم و میان درآمد و هزینه تعادل برقرار شود. با وقوف بر این نکته، برای تحقق برنامه، به مدرنیزه کردن زیربنای کشاورزی اولویت داده بودم. به همین جهت ایجاد سدها و نیروگاه‏های هیدروالکتریک و شبکه کاملی از کانال‏های آب رسانی و کارخانه‏های تولید کود شیمیایی در اولویت قرار گرفتند؛ طول خط آهن ما تا سال 1975 سه برابر شد در همان سال ما 5000 کیلومتر راه آسفالته و 30000 کیلومتر جاده‏های درجه دو داشتیم. به علاوه اینها، 2400 کیلومتر از خطوط لوله سراسری ایران نیز مورد بهره‏برداری قرار گرفت. می‏شد گفت که ایران به یک کارگاه بزرگ ساختمانی تبدیل شده بود. در همان سال نه تنها دیگر کسری تراز پرداخت نداشتیم بلکه برای نخستین بار در تاریخ ایران جدید مازاد مثبتی هم در آن دیده می شد؛ ارزش صادراتمان 4 میلیارد ریال بیش از وارداتمان بود.

پیشتر در کتاب انقلاب سفید چنین نوشته بودم:
«ما شیوه اختناق افکار و سلب آزادی‏های فردی و اجتماعی را برای پیشرفت ظاهری خود برنگزیده‏ایم؛ به عکس آنچه ما به عنوان اصول کار خویش برای آینده در نظر گرفته‏ایم اصلاحات وسیع اجتماعی، سازندگی اقتصادی، توام با اقتصاد دموکراتیک، پیشرفتهای فرهنگی، همکاری بین‏المللی، احترام به معتقدات معنوی و به آزادی‏های فردی و اجتماعی است . . . »

در 9 ژانویه 1963 در برابر اولین کنگره تعاونی‏های کشاورزی که در تهران تشکیل شد، نخستین شش اصل لازم برای انقلاب را ارائه نمودم:
* اصلاحات ارضی: تقسیم زمین میان کسانی که در آن کار می‏کنند.
* ملی کردن جنگلها و مراتع
* تبدیل کارخانه‏های دولتی به شرکتهای سهامی و فروش سهام آنها به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی
* مشارکت کارگران در سود کارخانه‏ها
* اصلاح قانون انتخابات؛ مشارکت همگانی و به خصوص زنان در انتخابات.
* ایجاد سپاه دانش از سربازان وظیفه فارغ التحصیل تا در روستاها به تدریس بپردازند.

می‏دانستم که خواسته‏هایم با منافع نیرومند کسانی که حیاتشان به فقر و جهل مردم وابسته است در تضاد می‏باشد؛ ولی به رغم فشارهای خارجی و بی‏ایمانی و تخصیص نادرست منابع مالی عمومی و بی‏لیاقتی بعضی از حکومت‏هایمان، سرسختانه به تعقیب وظیفه‏ای که متعهد به آن بودم ادامه دادم. طی سی و هفت سال، هیچ چیز مرا از انجام وظیفه‏ام باز نداشت نه گلوله تپانچه و نه رگبار مسلسل. در سال 1943 با وجود جنگ جهانی که در جریان بود و با وجود مشکلات دردناکی که بر من هجوم آورده بود تاکید کردم با توجه به موجبات واقعی و ریشه‏های بدبختی‏های عمیقمان باید به این پنج هدف برسیم:
* نان برای همه
* مسکن برای همه
* پوشاک برای همه
* بهداشت برای همه
* آموزش و پرورش برای همه


منبع: قسمتهایی از کتاب پاسخ به تاریخ، نوشتهء زنده یاد محمدرضا پهلوی


اکنون بخشهای ارزشمندی از کتاب گرانسنگ «به سوی تمدن بزرگ» را باهم می خوانیم تا ببینیم رژیم منفور اسلامی، تا چه حد آزادیهای اجتماعی و سیاسی مردم را نابود کرده و هر روز دامنه فشار و عصیان خود بر علیه مردم را گسترش می دهد:

«در دموکراسی ما، آزادی کامل فردی با نظم و انضباط کامل اجتماعی توأم است. هر فرد ایرانی از پیشرفته ترین حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برخوردار است، ولی متعهد است که همین حقوق را برای دیگران نیز به طور کامل محترم شمارد. در دموکراسی ایران، امکان هر تلاش سالم و سازنده و بهره گیری مشروع از دستآوردهای آن برای هر فردی به حداکثر وجود دارد. ولی امکان نادرستی و تقلب و استثمار وجود ندارد، امنیت هرکسی تضمین شده است، اما اجازه تخطی به امنیت دیگران نیز به کسی داده نمی شود. دموکراسی ایران، دموکراسی آزادیها و حقوق مشروع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است. اما دموکراسی هرج و مرج نیست، به طریق اولی، دموکراسی خرابکاری و احیانن خیانت نیست. مفهوم این گفته این است که در ایران امروز، اخلال و کارشکنی در پیشرفت امور کشور قابل قبول و قابل گذشت نیست. بنابراین عده ای فریب خورده یا مغرض و یا دیوانه، از آن قماش افرادی که در بسیاری از کشورهای پیشرفته نیز وجود دارند و متأسفانه یک نوع «بین الملل خرابکاری» (تروریسم جهانی) را تشکیل می دهند، در این کشور پروانۀ کار ندارند. این افراد که یا فطرتن بیمار روانی دارند، به بهانۀ «ایدئولوژی» های احمقانه ای مانند «مارکسیسم اسلامی» (اسلام ناب محمدی رژیم کنونی) – که درک جنبۀ مضحک چنین ترکیب غیرممکنی حتا برای یک کودک دبستانی نیز آسان است – بر ضد وطن خودشان (و طبعاً به نفع دیگران) دست به خرابکاری و گاه آدمکشی می زنند و اخلال در هر کوشش مثبت و سازنده ای را «وظیفۀ قهرمانی» خویش می شمارند. در مقابل نیرومندی و پویایی پیشرو و سازندۀ کشور به قدر بی اثر است که هیچ نگرانی را ایجاد نمی کند، ولی وجود چنین افرادی که در بیست و پنج سالگی، رفتار بچه های دو سه ساله را داشته باشند، برای جامعه ای که شاهد روییدن چنین علفهای هرزه ای است خود به خود مایۀ تأسف است.»

.

خواهر من، هموطن من؛ گناهت چیست؟ آیا رژیم آدمکش، کثیف و منفور اسلامی، قوانین پست تر از قرون وسطا را به وسط قرن 21 آورده است؟ آیا باید همه مانند این دختران تهی مغز نیروی انتظامی، گونی سیاه جهالت بر سر کنند؟ گناه ملت ایران چیست؟ شر شما اسلامیون مهدی پرست ملحد و ضدمردم و ضد جوان کی از سر ایران و ایرانی کم خواهد شد؟ جوانی آن هم تا این حد پوشیده، دیگر چکار باید بکند تا از شر شما دژخیمان وطن فروش عرب پرست خائن در امان بماند و بدون دغدغه و ترس و لرز در خیابانهای کشورش راه برود؟ تا کی باید اخبار احمقانه فلسطین و لبنان را مدام بخوانید و پخش کنید؟ فلسطین از ریشه نباشد و تمامی مردمش را نیز بکشند، به ما چه ربطی دارد. لبنان بمیرد با تمامی مردمش، چه دخلی به ما دارد.


امروزه جمهوری اسلامی با تکیه بر خرافی ترین و عقب مانده ترین قوانین متحجرانه و فراموش شده اعراب بادیه نشین 1500 سال پیش، زشت ترین رفتار ممکن را با مردم و به ویژه جوانان به انجام می رساند. چنین رژیمی، نه تنها اصلاح پذیر نیست بلکه می بایست در نخستین فرصت پیش آمده، تمامی دست اندر کاران و مجریان رفتارهای زشت با مردم، از طریق هلیکوپتر و هواپیماهای باری به دریاچه نمک قم ریخته شوند تا حتا بوی اجساد متعفن آنها نیز به مشام مردم ایران نرسد. ملت ایران، به زودی زود و با یاری خدا، انتقام شهدای قیام پس از انتخابات ننگین سال 88 را خواهد گرفت و به کسانی که به جنبش مترقی، آزادیخواه، آرمانخواه و آرمانگرا، لقب نفرت انگیر و سراسر دروغ فتنه را داده اند، درس تاریخی خواهد داد، درسی که می توانند پس از اعدام در گورشان به اعمال و گفتارهای ننگین شان اندیشه کنند و سپس آماده اعزام به اعماق دوزخ گردند. هیچ عقب نشینی در کار نیست. جای هیچگونه کوتاهی نیست. ای آدمکشان و ای آمران کهریزک، لعنت آباد، اوین، کوی دانشگاه و ... منتظر عذاب خداوند باشید.



وصیت نامه اعلاحضرت محمدرضا پهلوی (شاهنشاه فقید ایران)

در این هنگام که دور از خاک وطنم در چنگال این بیماری جانکاه آخرین روزهای زندگی خود را سپری می‌کنم، به عنوان پادشاه ایران‏زمین، این پیام را به ملتم که در شوم‌ترین دوران تاریخی وطنش، روزگار تیره‌ای را می‏گذراند می‌فرستم. همانند هر مسلمان معتقدی که در آستانهء مرگ از وجدان پاک و صفای کامل روح برخوردار است، خداوند را به حضور می‌طلبم، از آن وقت که صرفن به خاطر جلوگیری از خون‌ریزی هموطنانم، ناچار خاک ایران را ترک کردم، آنی از فکر سیه‌روزی تدریجی ملتم، و مخصوصن اندوه رقت‏بار شهادت وطن‏پرستان با نام و گمنامی که سینه‌های فراخ خود را در مقابل جوخه‌های آتش جلادان قرار دادند، فارغ نبوده و با تار و پود وجودم، این رنج‌ها را احساس کردم... شگفت اتفاقی که در همان لحظاتی که قلب من از حرکت می‌ایستد، قلوب افسران دلاور ارتش نیز که در تکاپوی نجات وطن بودند، پیاپی آماج گلوله‌های دشمنان ایران قرار می‌گیرند و برای اينكه چنین پیوندی جاودان ماند، توصیه می‌کنم که بعد از نجات کشورم، کالبدم در گورستان این جانباختگان وطن، مدفون گردد... من در این دقایق واپسین، شیرینی خاطرات افق ایران عزیز را که به آن عشق می‌ورزم در برابر تلخی زهراگین مرض جانسوز قرار داده‌ام. خاطره شالیزارهای کرانه‌های دریای خزر، و مرغزارهای دیلم، خاطره قله‌های پربرف سهند و سبلان آذربایجان، خاطره کوهستان‌های سبز و خرم زاگرس کردستان، و هامون‌های عریان بلوچستان، خاطره اروندرود خوزستان و هیرمند سیستان، خاطره دشت ارژن فارس، خاطره حاشیه‌های کویر سوزان خراسان و کرمان، خاطره شهرک‌ها و دهستان‌های ساحلی خلیج فارس، خاطره کوچ عشایر دلیر و فداکار، و به طور کلی با اندیشة همة گوشه و کنار آن سرزمین مقدس و مردم پرتلاش و پرتوان آن، چشم از جهان فرو می‌بندم.



پاینده ایران

دوشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۹

سالروز درگذشت پادشاه خدمتگزار ايران: رضا شاه كبير


چهارم امرداد
سالروز درگذشت پادشاه خدمتگزار و بنيانگزار ايران نوين:
رضا شاه كبير



از کتاب خاطرات ماژور هال: «از انصاف نباید گذشت که هدف نهایی رضا شاه، حفظ استقلال و سیادت ایران بود که او می کوشید تکه های از هم جدا شده و پراکندۀ ملک و ملت را با یکدیگر لحیم کند، بچسباند و ارتباط دهد. از اقوام و طوایف ضعیف و دورافتاده، ملت نیرومندی پدید آورد. برای رضا شاه، روس و انگلیس تفاوتی نمی کرد. وی سعی داشت ایران مستقلی به وجود آورد. ایرانی که نه به روس متکی باشد و نه به انگلیس... یکی از نقشه های بزرگ رضا شاه این بود که کشور را از فقر و فلاکت نجات دهد، منابع را به کار اندازد، امور مالیه را اصلاح کند و مردم از کار افتاده را دوباره به کار گیرد. در کشوری که سالهای سال دچار ورشکستگی شده بود و مردمش از هرگونه کار و کوشش گریزان بودند، اصلاحات سیاسی لازم بود. اما این کار فقط از رضا خان ساخته بود و وی بود که به تنهایی توانست بر این مشکلات انبوه فایق آید. رضا شاه یگانه مردی بود که از ایران برخاست و چنین طرحهای بزرگ و موفقی را اجرا کرد و ترقیات شگرف آن را به چشم دید. گرچه این ترقیات ارزان تمام نشد و روحانیون مرتجع که اغلب مواجبشان از انگلیس فراهم می گشت، از دشمنان سرسخت رضا شاه بودند ... »

رضا شاه كبير در 14 اسفند 1256 خورشيدي در روستاي كوچكي به نام آلاشت از توابع سوادكوه مازندران به دنيا آمد. جد بزرگ وي «مرادخان» معروف به «باوندي» بود و با درجة سرگردي در فوج سوادكوه خدمت مي‌كرد و يكي از فرماندهان شجاع شركت كننده در جنگ تاريخي هرات بود كه در يكي از نبردهاي همان جنگ نيز كشته مي‌شود.

پدر رضا شاه «سرگرد عباس‌علي خان باوندي» بود كه او نيز مانند پدرش يك نظامي شجاع و وطن‌پرست بود كه به درجة سرگردي رسيده بود و فرمانده فوج اول سوادكوه شد. وي در روز 5 آذر 1257 خورشيدي (حدود 8 ماه پس از تولد رضاشاه) به درود حيات گفت و سرپرستي و تربيت رضاي كوچك به برادرش «نصرالله خان» سپرده گرديد. به توصية نصرالله خان، رضا كه عشق نظامي‌گري داشت در سال 1276 وارد فوج سوادكوه گرديد.

از تحصيلات رضا شاه در كودكي آگاهي سند دقيقي در دست نيست اما وي قادر بود متن و نوشته‌ بخواند و وقتي براي گشايش مكاني شركت مي‌كرد به راحتي متن مورد نظر را مي‌خواند. رضا شاه پس از ورود به فوج سوادكوه رفته‌رفته به دليل لياقت، شجاعت و كارداني، پله‌هاي ترقي پيمود و در تيراندازي با مسلسل‌هاي آن روز ارتش كه به شصت‌تير نيز معروف بودند، بي‌‌مانند بود و رقيب نداشت.
.

اين تصوير رضاشاه كه در پشت مسلسل شصت تير روسي روي كاشي بالاي درب قزاق‌خانه كه امروز شهرباني و وزارت امور خارجه در آنجا قرار دارد نصب شده بود كه پس از انقلاب مذهبي از بين برده شد.
.

رضا خان در جنگ مهيب «رحيم خان چليپانلو» كه در شهر اردبيل رخ داد، شركت كرد و سرآمد شركت كنندگان در اين جنگ شد. رضا خان در دو جنگ بزرگ دولت عليه «سالارالدوله» و 40 هزار نفر از طوايف شورشي كلهر كه تا ساوه پيشروي كرده بودند، شجاعانه شركت داشت. در جنگ جهاني اول، رضا خان در همدان جزو دستة تيراندازان بود و با «ماژور محمدتقي خان» افسر ژاندارم در جنگ شركت داشت. رضاخان با درجة سرهنگي، فرمانده گردان آترياد همدان گرديد و سپس رئيس فوج تيرانداز همدان شد. آنگاه به درجة سرتيپ سومي رسيد و به رياست فوج گارد تيرانداز ارتقاء درجه و مقام يافت و بعد از آن نشان و حمايل سرتيپي گرفت و در جنگهاي گيلان به رتبة اميرپنجي رسيد.

رضا خان كه در 14 سالگي به قزاقخانه رفته بود، به دليل درشتي هيكل و حرفه‌اي بودن در تيراندازي و رفتار جدي در سال 1264 خورشيدي به فرمانده تيپ بريگارد همدان دست پيدا كرد. رضا خان به دليل بنيه قوي و مهارت در تيراندازي، در سالهاي پيش از جنگ جهاني اول به مقام فرماندهي محافظان سفارت آلمان رسيد و بعد از آن بود كه به سرعت به درجة سرهنگي دست يافت و در حين جنگ چنان از خود شجاعت و لياقت نشان كه پس از پايان جنگ، به اين شهرت رسيد كه پرانرژي‌ترين و شجاع‌ترين افسر ارتش ايران است.

رضاخان از همان لحظه كه مقام فرماندهي كل قوا و سرپرستي وزارت جنگ را برعهده گرفت، بالافاصله تمام فكر و ذكر خود را متوجه انجام وظيفه‌اي كرد كه به او محول شده بود. وي هر چه مي‌توانست براي اصلاح و تجهيز امور قشون ايران انجام مي‌داد. كار تأمين آذوقه و پرداخت حقوق نظاميان را بسيار مورد توجه قرار داد و بدون هيچ ملاحظه‌اي با عناصر نادرست به مبارزه برخاست و توانست قشون و هيأت افسران را تحت كنترل كامل خود درآورد.

پس از خلع احمد شاه قاجار توسط مجلس، رضاخان در يك دورة كوتاه توانست به مقام فرماندهي يكي از لشگرهاي قزاق برسد. وي توانست با درايت و لياقت، فرمانده روسي لشكر قزاق را عزل كند. پس از انقلاب كمونيستي در روسيه، رضاخان فرصت رد مناسب يافت و فرماندهان روسي لشگرها را بركنار نمود و به لشگر قزاق نظم و ترتيب داد. پس از اين بود كه رضاخان در ميان اسفران ارشد و افراد قزاق، مورد احترام قرار گرفت. در آن زمان مركز فرماندهي رضاخان در شهر قزوين (140 كيلومتري غرب تهران) واقع بود.

رضا خان براي خود نام پهلوي را برگزيد كه در زبان پارسي به معناي متمدن و شهري مي‌باشد. كلمه پهلوي به طور كلي به بزرگان سلسله ساساني گفته مي‌شد و زبان پهلوي يكي از زبانهاي مهم پارسي قبل از حملة وحشيانه اعراب به ايران بود كه اردشير بابكان، رئيس سلسلة پهلوي و ساسانيان اين زبان را وضع نموده بود.

رضا خان در شرايطي كه اوضاع ايران پرآشوب، خطرناك و بسيار نابه‌سامان بود، در سوم اسفند 1299 به همراه «سيدضياءالدين طباطبايي» در تهران براي نجات كشور كودتا كرد:
1- در شمال، «ميرزا كوچك خان جنگلي» سر به طغيان برداشته و اعلام جمهوري و استقلال كرده بود و قصد داشت خاک گیلان را از ایران جدا کند.
2- «كلنل محمدتقي خان پسيان» قصد داشت خراسان را از خاك ايران جدا كرده و همانند ميرزاكوچك خان، اعلام جمهوري کرده بود.
3- «شيخ محمدخياباني» آذربايجان را آزادستان اعلام كرده بود و در آنجا استقلال اعلام نموده بود.
4- «اسماعيل آقا سيمتقو» قسمتي از كردستان را در اختيار داشت و قصد جدايي داشت.
5- «نايب حسين كاشي» سر به نافرماني برداشته و خود را همه‌كارة كاشان و آن نواحي مي‌دانست.
6- «شيخ خزعل» با كمك انگليسي‌ها خوزستان را از ايران جدا كرده بود و آنجا را عربستان مي‌خواند.


شورش در كرمانشاه، بسته بودن مجلس دوره چهارم، اشغال شمال كشور با كمك ميرزا كوچك خان و توسط روسها، اشغال جنوب توسط انگليسي‌ها، خاندان از هم پاشيدة قاجار، و ... جملگي باعث شده بودند جامعة ايراني با هزاران تفكر روبه‌رو شده كه هر كدام خواسته‌هايي جدايي‌طلبانه داشتند. طبق معمول مذهبيون خائن و وطن‌فروش، به طور عمده طرفدار انگليسي‌ها بودند.

تغییر مسیر تاریخ
پس از كودتاي سوم اسفند 1299، رضاخان به مقام سردار سپهي رسيد و در كابينه دوم «سيدضياءالدين» به مقام وزارت جنگ منصوب گرديد. رضاخان از آن پس در هفت كابينه ديگر پست وزارت جنگ را برعهده داشت. سرانجام به تاريخ 6 آبان 1302 كابينه پنجاه و هشتم با دستور احمد شاه قاجار و توسط رضا خان تشكيل گرديد. رضاخان پس از اين جهت حفظ يكپارچگي ايران، اقدام به دستگيري و تبعيد جدايي‌طلبان، آخوندهاي مفت‌خور و مزدوران انگليسي و روسيه زد به طوري كه در 5 يا 6 روز، 60 تا 80 نفر از وطن‌فروشان را دستگير نمود.

نکته بسیار مهمی که مورخین رژیم منفور اسلامی پس از انقلاب مذهبی به آن نمی پردازند این است که پس از کودتای سوم اسفند 1299، رضا خان به 144 سال سلطنت نکبت بار سلسله قاجاریه پایان داد و تمام مظاهر سرافکندگی دوران قاجار را از بین برد. در واقع مسیر تاریخ ایران از این نقطه تغییر می کند. رضا خان از این پس بود که با وجود کم سوادی، با درایت به فکر سر و سامان دادن به اوضاع ایران و تشکیل ارتش منظم و بدون وابستگی به بیگانگان افتاد.

رضاخان در دورة پنجم مجلس شوراي ملي، تا حدودي توانسته بود بر اوضاع آشفتة ايران مسلط شود و براي برپايي رژيم جمهوري شروع به فعاليت كرده بود. مخالفان جمهوري و در رأس آنها سيدحسن مدرس، بر عليه سردار سپه سر به شورش برداشتند و احساسات بازاريان و مذهبيون تهي‌مغز را تحريك كردند. رضاخان پس از ناتواني در برپايي جمهوري و مخالفت مجلس و روحانيون خائن، روز 18 فروردين 1303 از نخست وزيري استعفا داد و به عنوان قهر و اعتراض به رودهن رفت. پس از چندي گروهي از نمايندگان مجاس همچون دكتر مصدق، مستوفي‌الممالك، مشيرالدوله، مؤتمن‌الملك از مجلس خواستند تا ميان وليعهد و رضاخان آشتي برقرار كند. پس از اين بود كه اوضاع به حال عادي بازگشت و به دليل مخالفتهاي گفته شده، برپايي رژيم جمهوري رنگ باخت. چندي بعد با پيشنهاد «علي‌اكبرخان داور» و «عبدالحسين تيمورتاش» ماده واحده‌اي براي انحلال سلسله قاجاريه تهيه شد و تك تك نمايندگان مجلس به دليل ناتواني سلسله قاجاريه و اوضاع پريشان ايران، اين لايحه را امضاء كردند.

در اين هنگام مردم دو دسته شدند. يك دسته جمهوري‌خواه و گروهي ديگر جمهوري را موكول به رأي يك مجتهد صاحب فتوا مي‌دانستند. سردمدار جمهوري‌خواهان، انگليسي‌ها بودند كه با هدايت فردي مزدور به نام «محمد خالصي» آتش جمهوري‌خواهي را برپا ساخته بودند. وي از عمال و جيره‌خوران انگليس بود به طوري كه در جامعة عراق، خالصي را فردي انگليسي مي‌دانستند.

رضاخان با مشورت فردي به نام «فرج الله خان بهرامي» انديشه نظام جمهوري را مطرح ساخت. اين بار رضاخان به قم رفت و با علماي تراز اول درباره تغيير رژيم سلطنت به جمهوري با آنان گفتگو كرد. ولي علما كه همواره طبق نظرات دولت فخيمة انگليس عمل مي‌كردند، با نظام جمهوري مخالفت ورزيدند. طولي نكشيد كه سيدحسن مدرس نيز به مخالفان جمهوريت پيوست. پس از تظاهرات و اعتراضهاي شديد در مسجد سپهسالار كه به تحريك آخوندها صورت گرفت، رضاخان دست از جمهوري خواهي برداشت.

رضاخان كه به حفظ يكپارچگي ايران اهميت بسياري مي‌داد، پس از اين جريانات، متوجه ولايات شد. شورش «سردار رشيد» كه خواهان حكومت مستقل لر و كرد در غرب ايران بود، حركت جدايي‌طلبانة ميرزاكوچك خان جنگلي (مزدور روسها) در شمال كه خواهان جدايي گيلان از ايران بود و همچنين تحركات بلوچ‌ها در شرق كشور و بخش عرب‌نشين خوزستان كه در دست «شيخ خزعل» (عامل مستقيم انگليسي‌ها) بود، سركوب كرد.

رضاخان با زيركي فراوان و با كمك سپهبد فضل الله زاهدي (پدر اردشير زاهدي)، شيخ خزعل را همراه با سه فرزندش در 20 آوريل 1920 دستگير و تحت نظر به تهران فرستاد. قيام طرفداران شيخ خزعل كه با كمك مالي انگليسي‌ها انجام گرفت توسط رضاخان سركوب شد. شيخ خزعل سرانجام در سن 74 سالگي يعني 26 مارس 1936 به مرگ طبيعي درگذشت. پس از بازگشت كامل اين قسمت عرب نشين و باارزش به ايران و تبديل نام آن به خوزستان، رضاشاه نام مناطق عربي را به پارسي تغيير داد و شهر ناصريه را به اهواز، محمره را به خرمشهر و فلاحيه را به شادگان و ... تغيير نام داد. رضا خان جهت جلوگيري از شورش اعراب، بسياري از قبايل عربي را به خراسان و فارس در شرق و مركز ايران هجرت داد و قبايل اصيل را به جاي آنان در اين شهرها سكونت داد. با مخالفت آخوندها و بازاريان مرتجع و عوام بي‌سواد با نظام جمهوري، رضاخان در آذر ماه 1304 نخستين كابينة نظام سلطنتي شاهنشاهي و شصت و دومين كابينة مشروطه را به رياست ذكاء‌الملك فروغي معرفي كرد. به تاريخ 4 ارديبهشت 1305 طي مراسمي تاجگذاري كرد.

رضا شاه و انگليس
رضا شاه چند سال پس از به قدرت رسيدن، به علت دخالتهاي بيجا و علني استمعاگران انگليسي، دست آنها را از تمام امور كوتاه كرد. رضا شاه از خارجي‌ها نفرت شديدي داشت. بر خلاف آنچه تمامي مورخين مدعي بوده‌اند كه رضا شاه ثروت هنگفتي در بانكهاي خارج اندوخته بود، اين ادعا درست نبود. اين زماني آشكار شد كه محمدرضا شاه در 25 مرداد 1332 هنگامي كه با هواپيماي شخصي خود و به خلباني زنده‌ياد تيمسار محمد خاتمي به خارج از ايران رفت، چنان دچار بي‌پولي بود كه «فلكس آقايان» دسته چك امضاء شده‌اش را در اختيار او قرار داد كه هرچه لازم دارد از پولهاي او برداشت كند. از سوي ديگر بانو اشرف پهلوي نيز كه آن زمان در خارج به سر مي‌برد، دچار بي‌پولي شديد بود. اين بار نيز همسر «فلكس آقايان» كه دوستش بود به وي پول قرض داد.

رضا شاه كبير تا سال 1310 توانست دست استعمار پير انگليس را از ايران كوتاه كند. وي براي توسعه، آباداني و پيشرفت اجتماعي و صنعتي ايران به سمت آلمانها رفت. به دليل دشمني رضا شاه با انگليسي‌ها بود كه نيروهاي استعمارگر شوروي و انگلستان در سوم شهريور 1320 ايران را مورد تهاجم همه‌جانبه قرار دادند و به اشغال خود درآوردند. سابقه دشمني رضا شاه با انگليس سبب شد كه بر اثر پافشار وينستون چرچيل (نخست وزير وقت بريتانيا) رضا شاه از ايران به اجبار تبعيد گرديد.

خدمات رضا شاه كبير
1- لباس يكدست (متحدالشكل)
رضا شاه در سال 1307 طي حكمي به وزار، روساي ادارات و مستخدمين دولت دستور داد تا لباس متحدالشكل پوشيده، كلاه لبه‌دار بر سر گذاشته و كراوات بزنند. براي دانش‏آموزان نيز اونيفورم خاصي به رنگ خاكستري شامل يك نيم تنه و شلوار در نظر گرفته شد. طبق معمول يكصد سال اخير، مقاومتها با تحريك متحجرين مذهبي و آخوندهاي وابسته به انگليس شروع شد. رضا شاه اين دستور را به صورت لايحه در مجلس شوراي ملي به تصويب رساند و پس از آن نظام وظيفه را اجباري كرد. از نظر رضا شاه همه بايد براي كشورشان به خدمت نظام مي‌رفتند و اين براي روحانيون تن‌پرور، بسيار سخت و گران آمد.
.

.

2- مبارزه با قانون شکنان
رضا شاه پس از آگاهي از وابستگي تيمورتاش (وزير دربار) با روسها، وي را دستگير و زنداني نمود و سپس در زندان اعدام كرد. به جز اينها، رضا شاه در مبارزه با وطن‌فروشان و تجزيه‌طلبان وابسته به اجانب همچون شيخ خزعل، ميرزا كوچك خان جنگلي، محمدتقي خان پسيان و ... موفق عمل كرد و توانست ضمن حفظ امنيت كشور، ايران را يكپارچه نگه دارد.

3- كوچاندن عشاير
رضا شاه از همان آغاز سلطنت، طبق برنامة حساب شده براي خواباندن تحريكات ايلات و عشاير، شروع به كوچاندن آنها به نقاط مختلف ايران كرد و بدين وسيله از قدرت سياسي و نيروي نظامي آنان كاست. تلاش رضا شاه براي اعاده امنيت و آرامش در كشور به ويژه در مناطق عشايرنشين كه اغلب با گردنه‌بگيري و سرقت، راه‌هاي دهات دوردست را ناامن مي‌كردند بسيار قابل تقدير و حائز اهميت است.
.

6uep0id9g9qk77ewo6k.jpg

.
4- سفر به تركيه
رضا شاه و همراهان در روز دوشنبه 12 خرداد 1313 با قطار عازم تركيه شد و بعد از ظهر 26 خرداد 1313 وارد ايستگاه آنكارا در پايتخت تركيه گرديد و مورد استقبال گرم «مصطفي كمال پاشا« (آتاتورك) قرار گرفت. رضا شاه در اين سفر بسيار تخت تأثير تمدن و فرهنگ مدرن تركها قرار گرفت و در بازگشت درباره آتاتورك چنين گفت: «ما رفته بوديم با يك مرد بسيار بزرگ ملاقات كنيم، ما بايد ملت خودمان را همان طور به درجات رشد و ترقي برسانيم كه او ملت خودش را رسانيده است.»
.

088hsycto7hpji8n0t.jpg

.
رضا شاه كبير در نطقي ديگر در تركيه مي‌گويد: «به واسطة برداشتن خرافات مذهبي در مدت سلطنت، من اميدوارم كه هر دو ملت بعد از اين با هم يك روح صميميت متقابل دست در دست داده، منازل سعادت و ترقي را طي خواهند كرد... بايد روحانيت امروز الگوي و نمونة جامعه باشد... اميد است اصلاح امور روحانيت شود تا ديگران اصلاحشان نيز آسان گردد.»

5- كشف حجاب
روز 17 دي ماه 1314 ، رضا شاه كبير به اتفاق ملكه و دخترانش در جشن دانشسراي مقدماتي حضور يافتند و براي اولين بار، نخستين نماد خرافه مذهبي و مظهر عقب‌ماندگي يعني حجاب را كنار گذاشتند و بدون حجاب وارد دانشسرا شدند. ملكه ديپلم و جوائز دانش‌آموختگان دوشيزه را توزيع نمود و رضا شاه در تالار ديگر، جوائز و ديپلم دانش‌آموختگان پسر را اهدا كرد. در اين جشن، همسران رجال سياسي، وزرا و نمايندگان مجلس شوراي ملي نيز بدون حجاب شركت داشتند.
.

رضا شاه كبير روشهاي اصلاحي خويش را همچنان ادامه داد. بر خلاف قوانين ننگين و شرم آور جمهوري اسلامي براي زنان و دختران، وي كمترين سن ازدواج براي دختران را از 9 سال به 15 سال تمام تغيير داد. به زنان اجازة طلاق داد و دفاتر ازدواج و طلاق را در تمامي شهرهاي ايران افتتاح نمود.


اقتصاد ايران
قبل از رضا شاه كبير، ايران به شكل ملوك الطوايفي اداره مي‌شد. در گيلان «ميرزا كوچك خان جنگلي»، حكومتي خودسر تشكيل داده بود و طمع به جداسازي گيلان از ايران داشت. در سيستان، «دوست محمد خان» حكم مي‌راند، در خراسان، «كلنل محمدتقي خان پسيان» انديشه تجزيه‌طلبي داشت، «صوات الدوله قشقايي» خود را حاكم فارس مي‌دانست و از حكومت مركزي تبعيت نمي‌كرد. «شيخ خزعل» به كمك انگليسي‌ها فرمانرواي خوزستان شده بود. آذربايجان نيز به جدايي فكر مي‌كرد و «لاهوتي» (شاعر معروف) خود را رهبر و حاكم اين خطه از ايران مي‌دانست. حكم احمد شاه قاجار تنها در تهران جاري بود. دول استعمارگر روس و انگليس در فكر تقسيم ايران بودند. انگليسي‌ها براي رسيدن به منافع خود، به رضاخان كمك كردند تا به قدرت برسد. با اين حال بريتانياي استعماگر به مدت 15 سال تاوان اين اشتباه خود را داد. وقايع پس از سال 1308 به روشني نشانگر نفرت رضا شاه از سياست ويرانگر انگليس است. پژوهشگران مزدور مي‌نويسند رضا شاه را انگليسي‌ها آوردند ولي نمي‌نويسند چرا او را مجبور به استعفا كرده و از ايران بردند. رضا شاه كبير زماني به قدرت رسيد كه جمعيت ايران حدود 10 ميليون نفر بود. مردم ايران به شدت فقير بودند و درآمد سرانه از 10 تومان بيشتر نبود. در اين سازماني به نام صنايع وجود نداشت و كشور در فقر و فلاكت و بيماري و جهل و خرافه و بيماري غوطه‌ور بود.
.

رضا شاه کبیر هنگام بازدید از مراحل بازسازی تخت جمشید
.

در دوران رضا شاه كبير، صنايع و معادن توسعه بنا شده و توسعه يافتند. در حالي كه قسمت بزرگ درآمد ايران از صادرات غيرنفتي يعني محصولات كشاورزي بود. صنايع شيشه، صابون، منسوجات و ... در کارگاههای کوچکتر و تولیداتی همچون شکر در کارخانه های بزرگتر با سرمایه گذاری خارجی و دولت آغاز شدند. گسترش معادن از قبیل سنگ و زغال سنگ نیز در دوران رضا شاه محقق گردید. خط آهن ایران توسط کارشناسان مجرب آلمانی احداث گردید. این خط آهن به قدری کارایی داشت که پس از اشغال ایران در شهریور 1320، نیروهای انگلیسی بیش از ده میلیون تن ابزارآلات جنگی و خواروبار را توسط همین راه آهن از جنوب به شمال ایران منتقل کردند.

مراحل زندگی رضا شاه کبیر
1278 : به خدمت بریگاد قزاق درآمد.
1294 : به درجه سرهنگی رسید.
3 اسفند 1299 : پس از انجام کودتا، به فرماندهی کل قوا دست یافت.
7 اردیبهشت 1300 : وزیر جنگ شد.
25 تیر 1300 : به سرکشی های سران عشایر فارس پایان داد.
اول شهریور 1300 : شورشیان و جدایی طلبان آذربایجان سرکوب شدند.
مهر ماه 1300 : به سرکشی سران مازندران پایان داد.
11 مهر 1300 : به فتنه مشهد پایان داد.
آذر ماه 1300: پایان دوره جدایی گیلان از ایران که توسط مزدور روسها یعنی میرزا کوچک خان جنگلی به وجود آمده بود، اعلام شد.
15 آذر 1300 : تشکیل ارتش متحدالشکل و انحلال قزاقخانه، ژاندارمری و اخراج بیگانگان از ارتش.
19 بهمن 1300 : پایان دادن به فتنه ای که در تبریز روی داده بود.
1301 : تشکیل نیروی هوایی مدرن و ارتش سازمان یافته.
1301 : بنیان گذاری اداره کل طرق، شوارع، وزارت فلاحت و تجارت و فواید عامه و آغاز به کار راهسازی در کل ایران.
1302 : تاسیس جمعیت شیر و خورشید ایران.
16 آبان 1302 : تشکیل کابینه توسط رضا خان.
فروردین 1303 : تشکیل دومین کابینه توسط رضا خان.
16 اردیبهشت 1303 : اجرا کردن قانون خدمت نظام وظیفه.
7 آذر 1303 : پایان همیشگی فتنه شیخ خزعل، مزدور سرسپرده انگلیسی ها.
اردیبهشت 1304 : تاسیس بانک پهلوی که امروز بانک سپه نامیده می شود.
1304 : تأسیس اداره ثبت احوال برای صدور سجل (شناسامه) که قبل از آن ایرانیان فاقد هرگونه شناسنامه یا کارت شناسایی بودند.
17 خرداد 1304 : آغاز ساخت راه آهن سراسری در ایران.
19 آبان 1304 : پایان دادن به سطلنت نکبت بار قاجاریه.
21 آذر 1304 : برگزاری انتخابات نمایندگان برای تعیین قانون اساسی جدید.
5 اردیبهشت 1305 : تاجگذاری رضا شاه کبیر
20 اردیبهشت 1306 : لغو لایحه کاپیتولاسیون توسط رضا شاه، تشکیل وزارت دادگستری با اصول مدرن که تا پیش از آن، مسائل حقوقی و جزایی توسط آخوندها حل و فصل می گردید.
28 مرداد 1307 : تأسیس بانک ملی ایران
.

epbqr2pwx2ap0aq6esz.jpg

آخوند خميني: اين پدر و پسر دشمن علم و دانش بودند!!
.

1308 : تأسیس و ساماندهی نیروی دریایی قدرتمند و منطبق با اصول جدید نظامی.
6 خرداد 1309 : امتیاز چاپ اسکناس از انگلیسی ها پس گرفته شد.
1310: لغو قرارداد ننگین نفت دارسی با پاره کرده آن توسط رضا شاه کبیر.
1313 : مراسم هزاره فردوسی با حضور رضا شاه کبیر برگزار شد.
1313 : برای نخستین بار در ایران، به دستور رضا شاه دانشگاه تأسیس گردید.
.

gjrn9zx7433jkwzy10.jpg

.
1314 : وضع و اجرای قانون رفع حجاب، این نماد عقب ماندگی و قرون وسطایی.
1314 : مقررات حفظ حقوق کارگران و کارگری به دستور رضا شاه به اجرا درآمد.
1316: به دستور رضا شاه، ایران به 10 استان تقسیم شد و برای هر استان، استاندار تعیین شد تا مشکلات و نارسایی های هر منطقه منعکس شده و رفع گردند.
5 مهر 1316 : آغاز به کار کارخانه دخانیات و تعطیلی مغازه های غیربهداشتی سیگارپیچی در سراسر ایران.
27 مرداد 1317 : راه آهن عظیم جنوب به شمال به هم پیوست و کار ساختمان و ریل گذاری آن با کیفیت بسیار عالی به پایان رسید.
4 اردیبهشت 1319 : اولین فرستند رادیو در ایران به دستور رضا شاه راه اندازی و شروع به کار کرد.
3 شهریور 1320 : نیروهای استعمارگر روس و انگلیس از شمال و جنوب با تمان قوا و استفاده انبوه از تانک و هواپیمای بمب افکن و ناوشکن های سنگین، بدون اعلان جنگ وارد خاک ایران شدند و ارتش تازه تاسیس رضا شاه را وادار به تسلیم نمودند.

رضا شاه کبیر پس از سوم شهریور 1320 به مدت 22 روز نخوابید و تمام در فکر دفاع از کشور و مردم ایران بود. (رجوع کنید به خاطرات ارتشبد فردوست) انگلیسی ها که کینه شدیدی از رضا شاه داشتند، وی را محبور کردند از تهران خارج شده به اصفهان برود و از آنجا با قطار تا یزد و سپس با اتومبیل تا بندرعباس خود را برساند تا سوار بر کشتی مورد نظر آنان شده و به مکانی نامعلوم که بعدها مشخص شد جزیره ای دورافتاده و بد آب و هوا به نام موریس است تبعید گردد.

رضا شاه کبیر پس از آغاز جنگ جهانی دوم سعی بسیاری داشت تا ایران را از گزند این جنگ به دور نگه دارد و به همین دلیل اعلام بی طرفی نمود. اما رضا شاه سالها بود که دست استعمارگران را از ایران کوتاه کرده بود و با آلمانها که خوی استعماری نداشتند با شرایط بسیار بهتر، معامله پایاپای انجام می داد و کارشناسان زبده آلمانی در غالب آبادانی و رنق اقتصادی، حضوری چشمگیر در ایران داشتند. این امر به مذاق استعمار پیر انگلیس خوش نیامد و بارها به رضا شاه تذکر دادند که از بکارگیری کارشناسان آلمانی در ایران جلوگیری به عمل آید و حتا او را مورد تهدید نیز قرار دادند. رضا شاه به هیچ وجه اهمیتی به تهدیدات انگلیسی نمی داد و از این رو انگلیسی ها شروع به تخریب شخصیت و دروغ پراکنی علیه رضاه شاه کردند. رادیو دهلی بیشترین تبلیغات را بر علیه رضا شاه سامان می داد. این رادیو، ناسزا، تهمت و فحش بر شاه ایران به راه انداخته بود. پس از امضای قرارداد دفاعی بین روس و انگلیس، رادیو مسکو نیز از رادیو دهلی پیروی کرده و رضا شاه را جبار، پول پرست و آدمکش توصیف می کرد؛ چیزی که برازنده استالین، دیکتاتور کشور خودشان بود.
.

iod8mjqxfz3cgksipig.jpg

.
استعمارگران متجاوز روس و انگلیس تنها یک شرط به رضا شاه پیشنهاد کردند: رفتن رضا شاه از ایران و کناره گیری همیشگی از سلطنت. نیروهای اشغالگر لحظه به لحظه مناطق بیشتری را به تصرف خود در می آوردند. وظیفه اشغال تهران بر عهده نیروهای ارتش سرخ روسیه محول شده بود. از روز 15 شهریور، رادیو لتدن تبلیغات بسیار گسترده ای را بر علیه رضا شاه به راه انداخت. حیرت انگیز این بود که این نوع حمله و دروغ پراکنی نیز توسط رادیوی BBC در سال 1357 بر ضد محمدرضا شاه فقید ترتیب داده شد و تا روزی که شاه فقید با چشمانی گریان از ایران خارج نشده بود، این حملات و دروغ پراکنی ها ادامه داشت.

روز 26 شهریور 1320، رضا شاه کبیر تحت فشار انگلیسی ها، نامۀ استعفای خود را از سلطنت به وسیله فروغی در مجلس به اطلاع همگان رساند. در بعد از ظهر، شاه جدید، اعلاحضرت محمدرضا شاه فقید، در تالار جلسه علنی مجلس شورای ملی، طبق قانون اساسی مشروطه سوگند یاد کرد.
.

l6bq82qxcak1o39hxwuk.jpg

رضا شاه كبير با تنی رنجور و ضعیف در واپسین روزهای زندگی در تبعید
.


رضا شاه به سمت اصفهان حرکت کرد و برای ناهار دو عدد تخم مرغ نیمرو و مقداری نان خشک در سینی حلبی صرف نمود. از آنجا عازم بندرعباس گردید. سپس با کشتی انگلیسی ها به جزیره بد آب و هوای موریس (جزیره ای در اقیانوس هند و در نزدیکی جزیره ماداگاسکار) برده شد. رضا شاه شرایط بسیار سختی را در این جزیره سپری نمود و به علت بیماری، چندی بعد به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی منتقل گردید. در این شهر در روز 4 / 5 / 1323 خورشیدی، سه سال پس از کناره گیری اجباری، باتنی رنجور و روحی آزرده و در سال 67 سالگی در تنهایی، سکوت و ناامیدی، حسرت و اندوه از دنیا رفت.

روحش شاد.
.

lzt7pb1a5b2ioaifsvno.jpg


.پیوندها:
سند کبیر شدن رضا شاه
پیکر رضا شاه
اتاق خواب رضا شاه
استعفانامه رضا شاه
نامه آدولف هیتلر به رضاشاه

تخریب قبر رضا شاه کبیر توسط مذهبیون خائن

جمعه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۹

زنده ماندن من یک معجزه بود

سرتیپ خلبان فرج الله فرسیابی

.
یکی از مهمترین عوامل پیروزی در جنگها، دستیابی به اخبار و اطلاعات دقیق از وضعیت نیروهای دشمن و نحوهء گسترش آنها می باشد، لذا در ارتشهای جهان، واحدهای جمع آوری اطلاعات عملیات، نقش ویژه ای را اجرا می نمایند. واحدهای عملیاتی و اجرا کننده به خوبی می دانند که اجرای عملیاتی بدون آگاهی از وضعیت نیروهای دشمن یا با شکست مواجه خواهد شد و یا اینکه در صورت موفقیت، تلفات و ضایعات تجهیزاتی و انسانی بسیار زیادی را به دنبال خواهد داشت. در طول جنگ ویرانگر 8 ساله با عراق، ارزش داده های اطلاعاتی به وضوح به اثبات رسید، زیرا با توجه به کمکهای بی دریغ اقتصادی، نظامی و حمایتهای سیاسی کشورهای گوناگون از رژیم صدام، نیروهای مسلح ما در تنگنا قرار گرفته بودند و به مروز ذخائر تسلیحاتی موجود، کاهش یا به اتمام می رسیدند و توان تجهیزاتی ما نسبت به عراق تحلیل می رفات. در نتیجه انجام هرگونه عملیات نظامی علیه عراق، می بایست با داشتن اطلاعات دقیق انجام پذیرد تا حداقل تلفات و ضایعات حاصل شود. مهمترین وسیله جمع آوری اطلاعات، هواپیماهای شناسایی بودند که با تهیه عکسهایی هوایی، محل دقیق تجمع نیروها، سلاحهای سنگین، سایتهای موشکی سام و راههای نفوذ برای نیروهای ایرانی را مشخص می نمودند؛ به طوریکه بررسی و تفسیر دقیق عکسهای هوایی، فرماندهان نیروهای زمینی را قادر می ساخت تا در دل شب، نیروهای خود را به منطقهء دشمن نفوذ داده و عملیات موفقیت آمیزی را به اجرا درآورند. عراقیها با اطلاعاتی که از طریق آواکسهای سعودی بدست می آوردند، همواره بخش مهمی از توان پدافندی خود را جهت جلوگیری از انجام موفقیت آمیز هواپیماهای شناسایی اختصاص داده بودند تا به هر ترتیب ممکن، هواپیماهای شناسایی به ویژه RF-4 را سرنگون سازند و یا عملیات نفوذی آن را با شکست مواجه سازند.
.

عکس هوایی از مرکز شهر بغداد توسط هواپیمای RF-4E به خلبانی دلاورمرد جاویدنام سرهنگ بهرام ایکانی
.

از اواسط دی 1361 که طرح عملیات بسیار ناموفق و جاه طلبانه «والفجر مقدماتی» تهیه و نیروهای زمینی خود را برای اجرای آن آماده می کردند، بدیهی بود که عکسهای هوایی یکی از مهمترین عوامل برای اجرای درست آن عملیات محسوب می گردید و این ماموریت به گردان 11 شناسایی واگذار گردید. روز پنجشنبه 7 بهمن 1361 در ساعت 6:30 وارد گردان 11 شناسایی تاکتیکی در پایگاه مهرآباد شدم. فرمانده گردان ماموریت را برابر روش جاری ابلاغ نمود و یادآور شد که پیش از شروع مراسم دهه فجر، می بایست از منطقه عکسبرداری شود تا روزهای دهه فجر عملیات شروع شود؛ لذا نیاز است که آخرین اطلاعات تاکتیکی از وضعیت نیروهای عراقی بدست آید.
.

سروان فرج الله فرسیابی در کنار هواپیمای شناسایی RF-4E
.

برنامه پروازی تنظیم گردید. یک فروند هواپیمای RF-4E با کد رمز «آرش11» به خلبانی سروان «حمید نادری نیا» و سروان «فرج الله فرسیابی» (اینجانب) در ساعت 12 از پایگاه مهرآباد به پرواز درآمد و برابر طرح عملیات، دو جنگنده شکاری F-14 Tomcat به منظور پوشش هوایی و اسکورت (Top Cover) از پایگاه هشتم شکاری اصفهان و یک فروند تانکر KC-707 از پایگاه سوم در همدان به پروازآمد. در آسمان ایذه سوختگیری هوایی را انجان دادیم و منتظر دستور رادار ماندیم تا در زمانی که آسمان منطقه از رهگیرهای عراقی خالی شد، بتوانیم بدون درگیری، ماموریت خود را انجام دهیم. پس از حدود 20 دقیقه پرواز بر روی ایذه، رادار پایگاه با کد رمز به ما اطلاع داد که می توانید وارد منطقه شوید. از آنجا که عوامل اطلاعاتی بیگانه و آواکسها، پرواز ما را به عراقیها اطلاع داده بودند، به محض ورود به آسمان منطقه مورد نظر، توسط زیادی از رهگیرهای دشمن شناسایی شدیم و بنابراین رادار پایگاه، فرمان گردش سریع به سما داخل مرزهای ایران را داد. با استفاده از سیستم گیرنده اخطار راداری (RWR) محل هواپیماهای و سایتهای موشکی عراق را مشخص کردیم و نسبت به ارجحیت تهدید، عملیات جنگ الکترونیک (ECM) را آغاز نمودیم. خوشبختانه با وجود فعالیتهای بسیار شدید سایتهای موشکی، بدون خطر از منطقه دور شده و به منطقه ایستایی هواپیمای تانکر رسیدیم و دوباره سوختگیری هوایی انجام دادیم و منتظر اعلام ایستگاه رادار باقی ماندیم.
.

دلاورمرد جاویدنام حمید نادری نیا
.

ساعت حدود 15 ایستگاه رادار با کد رمز اعلام نمود که می توانید وارد منطقه مورد نظر شوید. بلافاصله تا ارتفاع 50 هزار فوتی اوج گرفتیم و وارد منطقه عملیات شدیم. به منظور افزایش سرعت، حدود 2000 فوت ارتفاع را کم کردین و در مسیر تعیین شده با سمت 310 درجه و ارتفاع 48 هزار فوت و سرعت بیش از 1.6 ماخ، عملیات عکسبرداری را شروع نمودیم. هنوز بیش از چند ثانیه نگذشته بود که در سیستم اخطارگر RWR، علائمی را دریافت نمودم که نشانگر فعالیت رادارهای هواپیماهای رهگیر عراقی از سمت چپ، روبرو و پشت سر هواپیمایمان بود. به سروان نادری نیا گفتم با گردش شدید به سمت راست و در مسیر 90 درجه پرواز را ادامه دهد. همزمان بر اساس تهدیدات و با در نظر گرفتن ارجحیت، شروع به پخش پارازیت (ECM) کردم. از آنجا که تهدید اصلی از ساعت 11 (روبرو) بود تمام انرژی خود را روی آن هواپیمای مهاجم که از نوع Mirage F-1 بود متمرکز نمودم. اما از آنجا که سیستم جنگهای الکترونیکی ما بر مبنای فرکانس رادارهای بلوک شرق برنامه ریزی شده بود، قادر به منحرف کردن موشکهای فرانسوی Super 530 نبودیم و نخستین موشک به قسمت زیر بدنه در ناحیه دم هواپیما برخورد نمود. نادری نیا سوال کرد این صدای چه بود؟ جواب دادم: موشک، زیاد مهم نیست، فقط خونسرد گردش به راست را ادامه بده و در سمت 90 درجه به سمت خاک ایران پرواز کن. نادری نیا جواب داد: شنیدم به سمت 90 درجه گردش می کنم. در این هنگام که هنوز هم از سه جهت گوناگون، تهدیدات الکترونیکی مربوط به رادار هواپیماهای رهگیر عراقی را دریافت می کردم، دومین موشک به زیر بال راست هواپیما اصابت کرد و با تکان بسیار شدید، هواپیما را به سمت چپ متمایل نمود. گفتم حمید یک موشک دیگر به ما اصابت کرد، گردش به سمت 90 درجه را ادامه بده.
.

قهرمان جنگ: فرج الله فرسیابی
.

وضعیت بسیار بحرانی بود و از هر طرفی موشکی شلیک می شد و با فاصله کمی از کنار هواپیمای ما می گذشت و در هوا منفجر می گردید. در این گیرودار، صدای آشنای منشور الکترونیکی را شنیدم که گفت عراقیها یک هواپیما را دوره کرده و موشکباران می کنند، این کدام هواپیماست؟ جواب دادم ما را می زنند. در همین موقع برای آخرین بار در عمرم صدای سروان نادری نیا را شنیدم که گفت چهار تا هدف از روبرو به ما نزدیک می شوند. من هم گفتم یک هدف هم دارد از سمت ساعت 9 نزدیک می شود. لحظه ای بعد متوجه شدم که دود آن قطع گردی و فهمیدم که هدف ساعت 9، هواپیما نبوده و بلکه یک موشک است. مسخ شده بود و قدرت هیچگونه عکس العملی را نداشتم و فقط نزدیک شدن موشک را تماشا می کردم. بله یک موشک هوا به هوای فرانسوی سوپر ماترا (Super 530D) با رنگ سفید و شطرنجی بود که به ما نزدیک می شد و لحظه ای بعد شعله های نارنجی رنگ و سپس صدای انفجار شدیدی را شنیدم که با تخلیه فشار کابین و کنده شدن کاناپی همراه بود. به علت وزش شدید باد، کلاه پرواز و ماسک اکسیژن به بیرون پرتاب شد و دستکش پرواز از دستم بیرون آمد، ضمن اینکه تماس من از طریق آیفون داخلی با سروان نادری نیا قطع گردید. برابر دستورالعمل، کنترل مجدد را اجرا و استیک کنترل را تا حد نهایت جلو دادم، اما فشار روی آن احساس نکردم و متوجه شدم تلاشم بی نتیجه است. از طرفی به علت کمبود اکسیژن و سرمای بسیار شدید 50 درجه زیر صفر (در ازای هر 1000 فوت ارتفاع، 2 درجه هوا سرد می شود) تنفسم بسیار مشکل و بدنم به سرعت سرد شد و احساس کردم اگر چند ثانیهء دیگر در هواپیما باقی بمانم، دستانم یخ زده و قادر به کشیدن دستگیره صندلیپران نخواهم بود. لذا به سرعت تصمیم به استفاده از صندلیپران گرفتم. صندلیپیران با موفقیت کار نمود. به علت رقیق بودن هوا و کمی فشار هوا و فشار g زیاد، حالت بیهوشی به من دست نداد و من به خوبی متوجه انجام دقیق عمل پرش گردیدم. (به هنگام استفاده از صندلیپران، حدود 13 g فشار به خلبان وارد می شود که باعث بیهوشی موقت وی می گردد)

چتر صندلیپران پس از دو یا سه چرخش باز شد و به صورت پایدار و در حالت سقوط آزاد به سمت زمین آمد. در این هنگام خود را برای نخستین خطر بعدی یعنی عدم کارکرد اتوماتیک سیستم جدا کننده خلبان از صندلی آماده کردم تا چنانچه ضرورت داشته باشد از سیستم غیراتوماتیک استفاده کنم و خود را از صندلی جدا نمایم. زمان به کندی می گذشت، به طوری که تمام مراحل زندگیم از کودکی تا آن لحظه به صورت یک فیلم سینمایی کوتاه از جلوی چشمانم گذشت و خاطرات شیرین و تلخ گذشت و بالاخره چگونگی ماموریت و بروز سانحه را به خاطر آوردم و در نهایت به خود نهیب زدم که مرد به فکر زنده ماندنت باش و سعی کن به طور صحیح دستورالعملهای مربوطه را انجام دهی. در همین افکار غوطه ور بودم که شوک ناشی از باز شدن اتوماتیک چتر در ارتفاع 13000 فوتی مرا به خود آورد. بالای سرم چتر زیبای نارنجی سایه افکنده و کاملن باز شده بود و از این جهت آسوده خاطر شدم و برای جلوگیری از حرکت شدید پاندولی چتر، چند ضربه به بند چتر زدم تا از حرکت پاندولی خارج شد و به حال سکون درآمد.

در این هنگام متوجه محدودیت دید چشم سمت چپم شدم، با دست روی چشمم کشیدم و دستم خون آلود شد. حدس زدم که بر اثر ترکش موشک، پست یا گوشت کنده شده و روی چشمم افتاده است. گفتم خدا را شکر، فعلن یک چشم هم کافی است و باید تلاش کنم تا خود را نجات دهم و اسیر نشوم. در آسمان به دنبال چتر سروان نادری نیا می گشتم ولی چیزی ندیدم، فهمیدم که صندلیش عمل نکرده و در هواپیما باقی مانده است، زیرا با وضعیتی که برای صندلی انتخاب کرده بودم، حدود یک و نیم ثانیه پس از من، او نیز می بایستی به بیرون هواپیما پرتاب شده باشد.

به فکر نجات خود افتادم و به یاد استاد کلاس نجات خدمه از مرگ. مرحله نخست نشخیص موقعیت بود. ساعت 15 خورشید از غرب می تابد، ایران در شرق قرار دارد، پس با یک چرخش گردشی، خورشید را در پشت سرم قرار دادم. به زیر پا نگاه کردم، بلندیهای «میشداغ» در سمت چپ و تنگه «چذابه» سمت راست من قرار داشتند و باید تلاش می کردن تا خود را از خط الرآس کوه بگذرانم. با دانستن اینکه تنگه چذابه منطقه لجمن است (لبه جلویی منطقه نبرد) تلاش کردم تا با استفاده از بلندی چنر و باد پشت که معمولن در آن منطقه از غرب به شرق می وزد، خود را هرچه بیشتر به نیروهای ایرانی نزدیک کنم. دست چپم به شدت یخ زده بود، به طوری که قادر به باز و بسته کردن انگشتان خود نیز نبودم، لذا همین دست را در داخل بندل چتر قرار دادم و با دست راست، مچ دست چپم را گرفتم و با تمام قدر بند را کشیدم و به خود نهیب زدم که باید بیشتر تلاش کنی تا بدست عراقیها نیفتی. چتر به آرامی پایین می آمد. وزش باد سریع از غرب به شرق، کمک شایانی به من کرد. اندک اندک به زمین نزدیک می شدم و چون دشمن امید خود را برای به اسارت گرفتن من از دست داده بود، با شلیک گلوله های ضدهوایی، قصد کشتن مرا داشت. گلوله های ضدهوایی را پایینتر از خود در هوا می دیدم که یکی پس از دیگری منفجر می شوند ولی برخوردی به من نداشت.
.

فرج الله فرسیابی
.

در زیر پای خود، خط الرأس کوه را می دیدم. نهایت تلاش خود را کردم تا آن را پشت سر بگذارم. فاصله ام به زمین کمتر شده بود، به عبارت دیگر، زمین درشتتر دیده می شد (اصطلاحی است برای خلبانان و چتربازان) باید خود را برای فرود صحیح آماده می کردم، پاها را جفت نمودم، اما ناگهان به شدت به زمین برخورد نمودم در سرم بر اثر برخورد با سنگ، شکاف عمیقی ایجاد گردید که با خونریزی بسیار شدید همراه بود. به علت عدم فرود صحیح به دلیل از دست دادن دید چشم چپ و در نتیجه نداشتن دید عمق و تطابق بود که من در آن موقع متوجه این نقیصه نبودم. به هر حال پس از فرود، چتر را از خود جدا کردم و جعبه کمکهای اولیه را برداشتم و سعی کردم زیپ آن را باز کنم تا با استفاده از بیسیم موجود در آن، موقعیت خود را به هواپیمای تانکر 707 و هواپیماهای تاپ کاور F-14 اطلاع دهم، اما از آنجا که انگشتانم یخ زده بود، قادر به گرفتن کوچکترین اشیاء از جمله زیپ در جعبه کمکهای اولیه نبودم. تصمیم گرفتم با دندان زیپ را باز کنم، اما به دلیل جراحتهای شدید وارد شده به صورت و گونه هایم و احساس سوزش بسیار شدید، از این کار پشیمان شدم؛ لذا جعبه را بدوش گرفته و به سمت مشرق به راه افتادم تا هرچه زودتر خود را از محل فرود چتر دور کنم، زیرا احتمال زیادی وجود داشت که هلیکوپترهای عراقی برای پیدا کردن من به محل فرود چتر بیایند. اصول آموزش نجات از مرگ بر این مبنی است که بلافاصله خود را از دید دشمن دور کن. در ابتدای راه می دویدم، اما به مرور که خون بیشتری از بدنم جاری می شد، توان خود را دست می دادم و قدرت بدنیم رو به تحلیل می رفت. راه رفتن کم کم برایم بسیار مشکل شده بود. از طرفی ماسه های روان، مشکل را بیشتر می کرد، به طوری که هر قدمی که برمی داشتم، به زمین می افتادم و دوباره برخاسته و به راه خود ادامه می دادم. ماسه های روان روی زخمهای شدید صورتم پاشیده می شدند، خون در بینی و دهانم لخته شده بود، به طوری که تنفس برایم مشکل بود. دیگر قدرتی در پاهایم باقی نمانده بود. ناامیدانه از زمین بلند شدم و به اطراف نگاه کردم. در فاصله ای نه چندان دور (شاید 200 متر یا بیشتر) درختی را دیدم. با خود گفتم هرجا که آب هست، گیاه می روید، پس خود را باید به پای آن درخت برسانم. به هر ترتیب به پای درخت رسیدم. با خود گفتم اگر بتوانم خود را به بالای درخت برسانم و در میان شاخه های آن استتار کنم، چه کار بزرگی انجام داده ام. چنانچه هلیکوپتری وارد منطقه شود، بدون آنکه مرا ببیند، من آن را شناسایی می کنم و اگر از نوع هلیکوپترهای ایرانی بود، علامت می دهم تا مرا نجات دهد، در غیراینصورت تا تاریک شدن هوا، به پنهان شدن خود ادامه می دهم و در شب با استفاده از قطب نما به سمت شرق حرکت خواهم کرد.

عقربه ساعت 16:30 را نشان می داد، یعنی حدود یک ساعت و نیم از سقوط هواپیمای ما گذشته بود. افکار گوناگونی در مغزم دور می زد، اما مهمترین آنها، تنهایی و وضعیت همرزم بود و اینکه چگونه زنده خواهم ماند. در این افکار غرق بودم که صدای موتورسیکلتی مرا به خود آورد. جوانک 16 – 17 ساله و لاغراندامی روی موتور نشسته بود. جلوی پای من ترمز کرد و با زبان عربی پرسید: جیش العراقی او جیش الایرانی؟ جواب دادم: جیش الایرانی و چون دیگر کلمات بیشتر عربی نمی دانستم، لذا من از جوانک پرسیدم شما ایرانی هستی یا عراقی؟ آن جوانک کلماتی را به زبان آورد که معنی آن را نمی دانستم، اما به نظر می رسید مرا دعوت به سوار شدن به موتور می کرد. به او گفتم: مرا به نیروهای ایرانی برسان. با حرکات سر و دست به من اطمینان داد که همین کار را خواهد کرد. پشت سرش روی زین موتور نشستم و دست چپ خود را که به شدت یخ زده بود، به دور گردنش انداخته و در زیر یقه کتش پنهان کردم و با دست راستم، کمرش را نگه داشتم. در حالی که سرم را روی شانه اش قرار داده بودم، به جلو نیز نگاه می کردم تا سایه خودم، او و موتورسیکلت را جلوتر از از موتور ببینم و این علامت نشان می داد که به سمت شرق در حرکت است.

هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بودیم که به فکرم رسید اگر این شخص عراقی یا ستون پنجم دشمن باشد، چه خواهد شد؟ باید او را از پای درآورم یا دست کم آماده باشم تا چنانچه قصد تحویل مرا به عراقیها داشته باشد، با وی مبارزه کنم. اما وسیله دفاعی من چیزی جز یک کارد سنگری نبود. چرا کلت به همراه نداشتم؟ بله دقیقن یک ماه قبل از این سانحه یعنی شب هفتم دی 1361، خواب وحشتناکی دیده بودم که با یکی از دوستان مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفتیم و پس از ترک هواپیما با چتر در محلی فرود آمدم و سربازان عراقی مرا محاصره کردند. من با کلت چند نفر از آنها را زدم که یکی از آنها با اسلحه کالاشینکوف مرا به رگبار بست. به دلیل همین خواب آشفته، اسلحه گرم با خودم حمل نمی کردم. درست پیش از پرواز، نادری نیا کلت خود را فشنگ گذاری می کرد که به او خوابم را گفتم و یادآور شدم که اسلحه به همراه نمی آوردم و به او هم توصیه کردم که نیاورد. نادری نیا جواب داد: می دانم که با این اسلحه کاری نمی توان کرد، اما چنانچه در کوهها سقوط کنم، دست کم طعمه گرگها و کفتارهای گرسنه نخواهم شد. آری تنها وسیله دفاعی ام را که یک کار سنگری بود روی لباس «جی سوت» نصب شده بود در اختیار داشتم. کارد را از غلافش بیرون آورده و در جیب روی سینه لباس پرواز قرار دادم تا در زمان لازم بتوانم از آن استفاده کنم. در کویر صدایی جز صدای موتورسیکلت شنیده نمی شد. اصولن ما زبان یکدیگر را نمی دانستیم و حرفی نمی توانستیم بزنیم، فقط چشم خود را به مسیر دوخته بودم که دائمن به سمت شرق باشد. حدود 20 دقیقه به این ترتیب راه پیمودیم که ناگاه نور خورشید به چشمم افتاد و متوجه شدم که موتورسوار تغییر مسیر داده است. بلافاصله کارد سنگری را از جیب بیرون آورده و در پهلویش گذاشتم و با دست چپ به گردنش فشار آوردم و با صدای تهدیدآمیزی گفتم به سمت شرق حرکت کن وگرنه تو را می کشم. آن جوانک با کلمات و اشاره به من فهماند که به دلیل جمع شدن آب در دریاچه نمک فصلی که از نزولات آسمانی حاصل شده، ناچار است در جهتی دیگر حرکت کند تا دریاچه را پشت سر بگذارد و در حالی که کارد را در پهلویش نگهداشته بودم گفتم: ادامه بده، ولی اگر خطا کنی کشته می شوی.

پس از چند دقیقه به یک جاده خاکی که روی آن گازوئیل و ملاس چغندر ریخته بودند رسیدم. (جاده ای که در عملیات طریق القدس ساخته شد) آن جوانک گفت: طریق الایرانی. گفتم برو به سمت شرق. با سرعت به طرق شرق در حرکت بودیم تا به کنار رودخانه ای رسیدیم که عده ای کارگر مشغول ساختن پل بر روی آن بودند. با ایستادن موتورسیلکت، کارگران اطراف ما جمع شدند و البته همگی به زبان عربی صحبت می کردند. عرقی از یأس و ناامید بر پیشانیم نشست و با خود گفتم که کارم تمام است و در محاسبات خود اشتباه کرده ام و احتمالن این رودخانه نیسان است و اسارت من حتمی می باشد. در همین هنگام یکی از کارگران که به زبان فارسی با لهجه ترکی صحبت می کرد گفت: آقا ایرانی هستی؟ گفتم: بله، شما چطور؟ گفت: من هم ایرانیم. پرسیدن اینجا کجاست؟ جواب داد: شما در خاک ایران هستید و این رودخانهء کرخه است. پس از شنیدن این جمله، احساس آرامش کردم و روی زمین دراز کشیدم. دلم می خواست بخوابم. به آن کارگر ترک زبان گفتم: اگر می توانید مرا به نیروهای ایرانی برسانید. گفت: شما را به بیمارستان جندی شاپور می بریم. گفتم: نزدیکترین پاسگاه ژاندارمری کجاست؟ گفت: پاسگاه عبدالخان. گفتم: بسیار خوب، مرا به عبدالخان برسانید. آنها مرا از زمین بلند کردند و با کمک کابلی که روی رودخانه کشیده بودند، قایق را به طرف دیگر رودخانه هدایت نمودند. در این هنگام دست در جیب کردم تا پولی را که به همراه داشتم به عنوان پاداش و سپاسگزاری به آن جوانک موتورسوار بدهم، اما او بدون کوچکترین انتظار و توقعی سوار موتورش شد و از محل دور گردید. من هنوز هم او را نمی شناسم. در هر صورت کارگران مرا سوار بر یک وانت کردند و به پاسگاه عبدالخان رسانیدند. با دیدن تلمبه خانه و پرچم سه رنگ ایران، مطمئن شدم که نجات یافته ام. از فرمانده پاسگاه خواستم تا بلافاصله وضعیت مرا به قرارگاه کربلا گزارش دهد تا در فرصت باقیمانده به دنبال سروان نادری نیا بگردند. ساعتی بعد هلیکوپتر بل214 در کنار پاسگاه بر زمین نشست و سرهنگ خلبان (شهید) یزدان طلب را دیدم که در پاسگاه حضور یافته و به کمک گروه امداد و نجات، مرا به داخل هلیکوپتر بردند. هلیکوپتر مرا تا پایگاه چهارم شکاری وحدتی (دزفول) برد و سپس با یک هواپیمای باربری C-130 به تهران برده شدم. در تهران معالجات موثر واقع نشد و برای تکمیل درمان به اسپانیا اعزام گردیدم.

سروان فرسیابی در این ماجرا، چشم چپ خود را از دست داد و از سرنوشت سروان نادری نیا، متاسفانه هیچگاه اطلاعی بدست نیامد.
جاوید شاه - پاینده ایران

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

یادبود دلاورمردان 18 تیر


به یاد دلاورمردان قيام 18 تير 1359

زنده يادان 18 تير 1359 هميشه به ياد ايرانيان خواهند بود. فراموش نکنيم در روزي که دانشجويان را به عنوان قرباني و هديه به فاطمه زهرا و نایب خیالی امام زمان از بلندي های خوابگاه دانشجويان به پائين پرتاب مي کردند در 18 تير 1359 تعداد زيادی از دليران ارتش شاهنشاهی ايران که خيال پس گرفتن کشور کوروش از ملايان مکار و پس مانده های اعراب را داشتند يکی بعد از ديگری در راه ميهن به وسيله اسلامپرستان تيرباران شدند. هر سال در 18 تير همچنان به ياد آنان و قربانيان فاجعه دانشجویان مظلوم کوی دانشگاه در 18 تیر 1378 و 1388 خواهيم بود.
.

Free Image Hosting At img98



کودتای پايگاه شاهرخي (کودتای نوژه)

قبل از شرح کوتاه از آن وافعه لازم به يادآوريست که اين قيام از آنرو به کودتای نوژه معروف شد که جمهوری اسلامي نام پايگاه هوایی شهر همدان را از «پايگاه شاهرخي» به پايگاه نوژه تغيير داد بود (سرهنگ نوژه از افسران طرفدار جمهوری اسلامي بود که در جنگهای کردستان کشته شد) و چون مرکز عمليات هوایی کودتا قرار بود از اين پايگاه آغاز شود، به اشتباه به جای کودتای پايگاه شاهرخي، به کودتای نوژه شهرت يافت.

در روز 20 تير ماه 1359 برابر با 11 جولای 1980 (دو روز پس از کشف قيام 18 تير)، ابوالحسن بني صدر رئيس جمهوری اسلامي به اتفاق سرهنگ جواد فکوری فرمانده نيروی هوایی و مرتضي رضايي يکي از مسئولان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در يک برنامه تلوزيوني شرکت کرد و از کشف يک کودتای نظامي به منظور براندازی رژيم جمهوری اسلامي پرده برداشت. در اين تاريخ 513 روز از چيره گي اهريمنان بر ايران زمين مي گذشت و کشتار بي امان ايرانيان و ويراني ايران به شدت ادامه داشت. پادشاه فقيد ايران، محمد رضا شاه پهلوی آريامهر در قاهره و در يک بيمارستان نظامي آخرين روزهای زندگي خويش را مي گذراند. 52 تن از ديپلماتهای آمريکا همچنان در اسارت گروهي عقب مانده ذهنی معروف به دانشجويان پيرو خط امام بسر مي بردند و دکتر شاهپور بختيار به نام نخست وزير قانوني ايران، در کشور فرانسه (پاريس) دفتری گشوده بود که برای براندازی جمهوری اسلامي فعاليت مي کرد.

شرکت کندگان در اين قيام با اينکه مي دانستند در صورت دستگيری کمترين مجازات آنان مرگ است، همچنان با دل و جان خطر را پذيرفتند و آنچنان غافلگير شدند که نتوانستند تيری به دشمن شليک نمايند. در طول اين دستگيريها، تنها زنده ياد ستوان ناصر رکني بود که به هنگام مراجعة پاسداران به خانه اش برای دستگيری او، فرصت يافت به آنان تيراندازی کند و پاسداری بنام محمد اسماعيل قرباني را از پای درآورد.
.

دلاورمرد جاویدنام: تیمسار خلبان آیت محققی (دارنده بیشترین ساعت پرواز با اف-4 فانتوم)

اعدام ها فله ای از روز يکشنبه 29 تير ماه 1359 يعني 11 روز پس از کشف اين قيام با حکم شيخ ريشهری حاکم شرع بیدادگاههای انقلاب اسلامی آغاز شد و در اين روز زنده يادان سرتيپ خلبان آيت محققي، سرگرد خلبان فرخ زاد جهانگيری، سروان خلبان محمد ملک و سروان بيژن ايران نژاد ثابت افسر فني نيروی هوایی اعدام شدند.

يکي از شرم آورترين اعمال انجام شده در اين رويداد که در نوع خود در تاريخ کم نظير مي باشد، تيرباران جوان 18 ساله «شهريار نور» است. سرهنگ «امير هوشنگ نور» که در اين قيام شرکت داشت و مقداری سلاح نيز در زيرزمين خانه اش کشف گرديد، برای نجات جانش به خارج گريخت، ولي ملايان فرزند 18 ساله او را به گرو زنداني کردند و تهديد نمودند که اگر «امير هوشنگ نور» خود را تسليم آنان نکند، پسرش شهريار را تيرباران خواهند کرد و با انجام اين تهديد خود، يعني کشتن پسر بجای پدر، لکة ننگ بزرگ ديگری از خود در تاريخ برجای گذاشتند.

اين کشتارهای وحشيانه تا روز دوشنبه 31 شهريور ماه 1359 که زمان حمله ارتش عراق به ايران بود همچنان به شدت ادامه يافت. در طول اين 65 روز، رژيم جمهوری اسلامي 115 نفر از بهترین خلبانان، چتربازان، توپچيان و افراد نيروی ويژه ايران را به جرم شرکت یا همراهی در اين کودتا تيرباران کرد و گوئي با تيرباران شاهين های بلند پرواز و توپچيان ايران، صدام حسين عراقي را برای حمله به ايران دعوت مي کنند. کشف اين قيام سبب گرديد که دولت عراق با آسودگي از ناتواني نيروی هوايي ايران به سرزمين ما بتازد و يک جنگ ويرانگر 8 ساله را به ايران و ايرانيان تحميل کند و تهديد آقای جيمي کاتر رئيس جمهور آمريکا را به خميني عملي سازد. و خميني تکرار مي کرد جنگ نعمت است!
.

Free Image Hosting At img98

دلاورمردان 18 تیر 1359 : نامتان در تاریخ ایران جاودان باد

عکسهاي جانباختگان پادگان شاهرخي (نوژه) 18 تير 1359

اسامي جانباختگان پادگان شاهرخي (نوژه) 18 تیر 1359

مقاله ای از شهرام جاويدپوردر مورد قیام 18 تیر 1359
.

پنجشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۹

معرفی جنگنده یوروفایتر (1)



قسمت پیشین نوشتار را در اینجا خواندید.

Eurofighter Typhoon


جنگنده یوروفایتر تایفون، هواپیمایی است دو موتوره، دارای بالهای دلتا و سطوح کنترلی مثلث شکل کانارد. این هواپیما توسط کنسرسیومی متشکل از سه شرکت صنایع هوافضای ایتالیا (Alenia)، صنایع هوافضای بریتانیا (BAe Systems) و صنایع هوایی ایدس (EADS) طراحی و ساخته شده است. این سه شرکت، کمپانی هواپیماسازی یورفایتر را در سال 1986 تشکیل دادند. پروژه ساخت یوروفایتر ابتدا در آژانس NETMA دنبال شد.

.
اکنون یوروفایتر تایفون مراحل طراحی را پشت سرگذاشته و به وسیلهء سه پیمانکار مستقل تحت نام ترانشه بر روی خط تولید قرار دارد که هر کدام از آنها وظیفهء عمومی بهبود توانمندیهای هواپیما را برعهده دارند. یوروفایتر امروز در خدمت نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا (RAF)، نیروی هوایی آلمان (لوفت وافه)، نیروی هوایی ایتالیا، نیروی هوایی اسپانیا، نیروی هوایی اطریش و نیروی هوایی عربستان سعودی (RSAF) قرار دارد. عربستان سعودی با امضای قراردادی گزاف به مبلغ 4.43 میلیادر پوند (برابر 6.4 میلیارد یورو یا 9.5 میلیارد دلار) قرار است 72 یوروفایتر را به خدمت بگیرد. انگلیسیها که مشکلات مالی زیادی برای تولید یورفایتر داشتند، با پرداخت مبلغ 50 میلیون پوند به یکی از شاهزاده های سعودی به عنوان رشوه، وی را مامور بستن این قرارداد نمودند.

یوروفایتر به نحوی طراحی شده بود که پیشرفته ترین جنگنده چندماموریته در جهان باشد؛ به نحوی که بتواند قوانین سختگیرانه جهت شرکت در هرگونه عملیات هوایی با قابلیت انجام شناور ماموریت را برای نیروهای هوایی کشورهای آلمان، ایتالیا، اسپانیا و بریتانیا پشت سر بگذارد. امروز در بین هواپیماهای جنگی موجود، تایفون تنها جنگنده ای است که می تواند تا چنین سطح بالای از ماموریتها را انجام دهد و تاثیرگذار باشد.

پیشینه
در اوایل سال 1971 بریتانیا نیاز خود به یک جنگنده تازه را اعلام نمود. طرحی که صنایع هوافضای بریتانیا ارائه نمود، بسیار به خواسته نیروی هوایی نزدیک بود و البته بسیار شبیه به جنگنده اف-18 هورنت از کار درآمده بود. طرح پتانسیل خوبی برای رشد و گسترش داشت و هنگامی که وارد تولید انبوه می شد، همانند اف-18 هورنت، بازار صادراتی خوبی می توانست داشته باشد. همزمان با انگلیسیها، آلمان غربی نیز در سال 1979 نیز نیازمند جنگنده ای تازه بود. طرح آلمانها، یک جنگنده بال دلتا مجهز به کانارد بود. اگرچه انگلیسیها برخی جزئیات طرح خود را همچون سیستم تغییر بردار رانش و سکانهای افقی و عمودی با قابلیت عبور هوا (سورخدار) را کنار گذاشته بودند، اما اساس طرح را قبول داشتند.


طرح P.106
.

در سال 1979، صنایع هوافضای بریتانیا و کارخانجات هواپیماسازی مسراشمیت در آلمان غربی هرکدام یک طرح جداگانه را به دفتر جنگنده اروپایی (ECF) ارائه کردند. در همان سال، کمپانی هواپیماسازی داسو از فرانسه نیز به ECF پیوست و با سه ملیتی شدن دفتر، نام آن به ECA یا European Combat Aircraft تغییر نمود. در این مرحله بود که نام یوروفایتر شکل گرفت و به هواپیمای در حال طراحی داده شد. هرکدام از کشورها طرحهای خود را ادامه می دادند. فرانسویها طرح ACX را ارائه کردند و انگلیسیها طرح P.106 که یک جت تک موتوره و سبک وزن بود به نظر می رسد جنگنده سوئدی JAS 39 Gripen از روی آن طرح دوباره اسمبل شده است و طرح P.110 که گونه دو موتوره آن بود. طرح P.106 از سوی نیروی هوایی پذیرفته نشد، زیرا بر روی کاغذ، نصف توانمندیهای گونه دوموتوره را داشت، ضمن اینکه دو سوم هزینه را مصرف می نمود. آلمان غربی همچنان طرح خود به نام TFK-90 را پیگیری می نمود. اما پروژه ساخت جنگنده اروپایی که به نام پروژه ECA شناخته می شد در سال 1981 به چند دلیل از جمله نیازهای متفاوت کشورها فرو ریخت. برای مثال کمپانی داسو پافشاری داشت که رهبری گروه را برعهده داشته باشد و انگلیسیها موتور RB199 خود را به موتور فرانسوی اسنکما M88 ترجیح می دادند.
.

هواپیمای P.110
.

بدین ترتیب با فروپاشی پروژه پیشین، برنامه ساخت جنگنده ACA یا Agile Combat Aircraft در آپریل 1982 کلید خورد. طرح ACA بسیار شبیه به طرح دوموتوره P.110 انگلیسیها بود و برای آن کانارد و بالهای دلتا درنظر گرفته شده و دارای دو سکان عمودی بود. یک دگرگونی بزرگ، نحوه جایگذاری دریچه مکش موتورها بود که به جای قسمت زیر بدنه، در دو سمت بدنه درنظر گرفته شده بود. جنگنده ACA قرار بود از پیشرانه دگرگون شده RB199 بهره ببرد. در این زمان، دولتهای آلمان و ایتالیا از پرداخت هزینه به بریتانیا سرباز زدند، در حالی که وزارت دفاع بریتانیا، 50 درصد هزینه را برعهده گرفته بود. کمپانی مسراشمیت و آئروایتالیا قرارداد همکاری را با یکدیگر امضاء کردند و تصمیم گرفتند دو هواپیما را تولید کنند، یک هواپیما در وارتون (در انگلیس) و یکی دیگر در کارخانه مسراشمیت. در می 1983 صنایع هوافضای بریتانیا اعلام داشت که قراردادی را با وزارت دفاع برای تولید یک هواپیمای اثباتگر تکنولوژی ACA به امضاء رسانده است.

هواپیمای ACA که شباهت زیادی به اف-18 هورنت دارد
.

در سال 1983، بریتانیا، آلمان، فرانسه، ایتالیا و اسپانیا برنامه ساخت جنگنده آینده اروپا (FEFA) را به جریان انداختند. قرار بود هواپیما دارای توانمندی نشست و برخاست کوتاه (STOL) و درگیری فراتر از میدان دید داشته باشد. در 1984 فرانسه نیازمندی خود را که توانایی نشست و برخاست از عرشه ناوهواپیمابر بود، تکرار نمود و البته همچنان برای رهبری پروژه نیز پافشاری می‏کرد. سرانجام بریتانیا، آلمان غربی و ایتالیا برای راه اندازی یک برنامه همکاری جدید توافق کردند و فرانسویها راه خود را از گروه جدا نمودند.

به تاریخ دوم آگوست 1985 در شهر تورین (در شمال ایتالیا) نمایندگان کشورهای ایتالیا، آلمان غربی و بریتانیا با تصمیم برای پیشبرد ساخت جنگنده یوروفایتر موافقت اعلام نمودند. اعلام این توافقنامه، تاییدی بود بر اینکه فرانسه به همراه اسپانیا برای همکاری در این پروژه برگزیده نشده اند. با وجود مخالفت فرانسویها، اسپانیا در اوایل سپتامبر 1985 دوباره به جمع کشورهای درگیر در ساخت یوروفایتر پیوست. سرانجام فرانسویان به طور رسمی از همکاری در پروژه یوروفایتر کنار کشیدند و همان طرح ACX خود را ادامه دادند که سرانجام به ساخت جنگنده گرانقیمت و کم بازده رافال منجر شد. در سال 1986، هزینه های پروژه یوروفایتر به 180 میلیون پوند انگلیس رسید. در ابتدای برنامه، قرار بود هزینه ها به طور مساوی با دولتها و صنایع هوافضای آنها تقسیم شود، اما دولتهای آلمان غربی و ایتالیا برای اجرای توافقنامه دچار تردید شدند و سه شریک صنعتی توانستند تنها 100 میلیون پوند برای جلوگیری از ایستایی پروژه فراهم کنند.

در آپریل 1986، هواپیمای ساخت صنایع هوافضای بریتانیا در محل کارخانه در وارتون رونمایی شد و این هواپیما نخستین پروازش را در آگوست 1986 انجام داد. البته در این زمان اندکی از هزینه ها توسط مسراشمیت، BAe و آئروایتالیا فراهم گشته بود. ازین پس، تیم طراحی به مدت پنج سال دیگر کار خود بر روی هواپیما را ادامه دادند. نیازمندی ابتدایی بدین شرح بود:
بریتانیا: 250 فروند
آلمان: 250 فروند
ایتالیا: 165 فروند
اسپانیا: 100 فروند

کار تولید نیز بدین ترتیب بین شرکا تقسیم گردید:
صنایع هوافضای بریتانیا: 33%
دایملر - کرایسلر: 33%
آئروایتالیا: 21%
کاسا (اسپانیا): 13%

مرکز مربوط به یوروفایتر در آلمان غربی، در سال 1986 در مونیخ جهت مدیریت و گسترش پروژه و امور مربوط به موتور تاسیس شد که در آن از همکاری رولز- رویس و MTU کمک گرفته می شد. صنایع هوایی فیات (Avio) و ITP کار طراحی موتور جنگنده به نام EJ200 را برعهده داشتند. اکنون هواپیمایی در اختیار بود که از اواخر دهه 1980، یوروفایتر EFA نام داشت که این نامگذاری در سال 1992 به EF2000 تغییر پیدا کرد.

در سال 1990، گزینش یک رادار مناسب برای این هواپیما مشکل بزرگ گروه طراحی شده بود. بریتانیا، ایتالیا و اسپانیا، رادار ساخت فرانتی به نام ECR-90 را مناسب می دانستند، در حالی که آلمانها رادار آمریکایی APG-65 را بهتر می دیدند. البته راداری که آلمانها با کمک هیوز، آ ا گ و مارکنی از روی APG-65 ساخته و به نام MSD2000 ارائه کرده بودند. سرانجام با توافق وزیر دفاع وقت بریتانیا و همتای آلمانیش مبنی بر اینکه طبق مفاد قرارداد ساخت یوروفایتر، آنها به مارکنی اجازه می دهند مالکیت شرکت فرانتی سیستمز را دراختیار بگیرد، مارکنی پشتیبانیش از رادار MSD2000 را کنار گذارد و دست گروه طراحی برای برگزیدن رادار ECR-90 باز شد.
.

کابین یوروفایتر
.


آزمونها
نخستین پرواز خام یوروفایتر در 27 مارچ 1994 انجام پذیرفت و سرخلبان آزمایشگر آلمانی به نام پیتر وگر، پرواز آزمایشی را در اطراف باواریا به انجام رساند. در طول دهه 1990، چند ویژگی مهم در هواپیما و حتا خود پروژه به صورت کار گروهی به انجام می رسد.
.

پیتر وگر، سرخلبان آزمایشگر شرکت دایملر – کرایسلر درون کابین یوروفایتر
.

به تاریخ 9 دسامبر 2004، آزمون سرد (CET) سه ماهه ای را در پایگاه هوایی ویدزل در سوئد آغاز می‏کند. هدف از این آزمونها بررسی رفتار عملیاتی هواپیما و سیستمهای آن در دمایی بین 25 – تا 31 – درجه سلسیوس می باشد. در می 2007، پنجمین یوروفایتر ساخته شده و پروازش با سیستم موسوم به قیصر (CAESAR) به انجام می رساند. سیستم قیصر، همان رادار موسوم به ایرو رادار CAPTOR می باشد که با تکنولوژی اسکن الکترونیکی (AESA) تجهیز شده است و پیشتر ECR-90 نامیده می شد. پرواز خام هفتمین یوروفایتر مجهز به سیستمهای کامل ارسالی از Tranche2، از محل باند کارخانه ایدس در مونیخ در 16 ژانویه 2008 به انجام می رسد. قرار است نسل جدید رادار موسوم به CAPTOR-E به عنوان جزئی از ملزومات ارسالی Tranche3 از سال 2012 به تولید انبوه برسد. یوروفایترهای Tranche2 که مجهز به رادار CAPTOR-M هستند، فاقد ویژگی AESA می باشند و از روش قدیمی اسکن مکانیکی بهره می برند.

رادارهای موجود بر روی یوروفایترهای کنونی که از نوع Captor-M می باشند، برای دستیابی به استاندارد موسوم به قیصر، می بایست به جز تغییر اسکن مکانیکی به الکترونیکی، از حجم و وزنشان نیز کاسته شود. با این حال نیروی هوایی ایتالیا شک دارد که رادارهای جدید بتوانند به زودی در Tranche3 تولید گردند.
.

یک جنگنده یوروفایتر متعلق به لوفت وافه، به هنگام آزمونهای مربوط به تست ادوات
.

به تاریخ 30 ژانویه 1998، نخستین قرارداد جهت تولید بین کارخانه اصلی یوروفایتر، یوروجت و آژانس مدیریت تورنادو و یوروفایتر برای ناتو (NETMA) به امضاء رسید. طبق این قرارداد، می بایست 232 جنگنده برای بریتانیا، 180 فروند برای آلمان، 121 فروند برای ایتالیا و 87 فروند برای اسپانیا آماده گردد. سهم تولید نیز بدین ترتیب معین گردید: صنایع هوافضای بریتانیا: 37 درصد، دایملر کرایسلر 29 درصد، آئروایتالیا 19.5 درصد و کاسا 15 درصد.

در دوم سپتامبر 1998، مراسم نامگذاری در فارنبرو در انگلستان اجرا گردید و نام تایفون به طور رسمی اعلام شد؛ اگرچه گفته شد که این نام برای صادرات به نقاطی غیر از اروپا بکار گرفته خواهد شد. هرچند این نامگذاری مورد مخالفت آلمانها قرار گرفت، زیرا در طول جنگ جهانی دوم، هواپیماهای انگلیسی هاوکر تایفون، به عنوان یک بمب افکن علیه آلمان بکار گرفته می شدند. عجیب است، ولی انگلیسیها در اوایل طراحی یوروفایتر، نام اسپیت فایر 2 را برای آن پیشنهاد کرده بودند که به همان دلیل پیشین، رده شده بود.

به تاریخ 21 نوامبر 2002، جنگنده شماره 6 ساخته شده توسط دایملر – کرایسلر که پیش نمونه آزمایشی دوسرنشینه ویژه نیروی هوایی اسپانیا بود، به هنگام انجام آزمایشات مربوط به استانداردسازی موتور به دلیل آتشسوزی در هر دو موتور، سرنگون شد. البته هر دو خدمه بدون آسیب نجات پیدا کردند.

در حالی یوروفایتر یک جنگنده پیشرفته با طرح واحد به شمار می رود، برای آن چهار خط تولید جداگانه راه اندازی شده است که هریک برای دولتهای خویش، هواپیما می سازند؛ البته تمامی تولیدات مشابه یکدیگر هستند. پنجمین خط تولید نیز برای تحویل آخرین سری یورفایترهای عربستان که 48 فروند می باشد راه اندازی شده است.

سایر مشتریان یوروفایتر
اطریش: به تاریخ دوم جولای 2002، دولت اطریش اعلام داشت که قصد دارد یوروفایتر را به نقش هواپیمای تازه برای دفاع هوایی خریداری نماید. قرارداد فروش 18 فروند یوروفایتر به اطریش در یکم جولای 2003 به امضا رسید که به جز هواپیماها، شامل آموزش، لجستیک، نگهداری و شبیه ساز می باشد. در 26 جون 2007، وزیر دفاع اطریش اعلام کرد که شمار یورفایترهای خریداری را به 15 فروند کاهش داده است. نخستین یوروفایتر در 12 جولای 2007 به خدمت نیروی هوایی اطریش درآمد.
.

یوروفایتر نیروی هوایی اطریش
.

عربستان سعودی: پس از ناکامی یوروفایتر برای ورود به کره جنوبی و سنگاپور، در 18 آگوست 2006 اعلام شد که عربستان سعودی قصد دارد شمار 72 فروند یوروفایتر را خریداری کند. شمار 24 فروند از یوروفایترها بر طبق استاندارد ترانشه 2 ساخته و تحویل شده‏اند و 48 فروند دیگر قرار است از سال 2011 در داخل عربستان مونتاژ شوند. در ماههای نوامبر و دسامبر 2006 دولت عربستان تهدید کرد که امکان دارد جنگنده‏های فرانسوی رافال را به جای تایفون برگزیند، زیرا انگلیسیها به طور جدی در مورد الیمامه (نامی که به خریدهای نظامی عربستان از بریتانیا داده شده) در مورد پرداخت رشوه به عربها برای جوش دادن این معامله به تحقیق و بازرسی پرداخته اند. اداره جرائم مهم بریتانیا درباره این ادعاها تحقیق می کرد که BAe Systems، بزرگترین کارخانه تسلیحاتی بریتانیایی، برای تامین معامله فروش هواپیماهای جنگی به عربستان سعودی در دهه 1980 (موسوم به قرارداد الیمامه) رشوه پرداخت کرده است. کمپانی BAe Systems همواره این ادعا را تکذیب کرده است.

یک فروند یوروفایتر عربستان سعودی در پایگاه هوایی طائف


بهینه سازیها
در سال 2002، موشک Meteor ساخت کنسرسیوم اروپایی MBDA به عنوان جنگ افزار دوربرد هوا به هوای برای یوروفایتر برگزیده شد. البته تا آگوست 2012 که انتظار می رود موشک Meteor آماده شده و در دسترس قرار گیرد، یوروفایترها با موشکهای آمریکایی میانبرد آمرام مجهز خواهند شد. در سال 2009 کاربران یوروفایتر امکان نصب موشک راداری Meteor و رادار با قابلیت اسکن الکترونیکی (AESA) را بر روی یوروفایتر بررسی نمودند. همچنین کمپانی یوروجت تلاش دارد تا بودجه لازم جهت نصب و آزمایش سیستم تغییر بردار رانش (Thrust Vectoring Nozzle) بر روی یوروفایتر را بدست آورد. نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا نیز در حال طراحی تانکهای سوخت منطبق با بدنه برای یوروفایتر می باشد تا اندکی از محدودیت نسبتن زیاد حمل جنگ افزار در جایگاههای زیر بالها بکاهد.

ادامه دارد.
.