پنجشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۸

انقلاب سفید ششم بهمن در برابر انقلاب قرون وسطایی 22 بهمن

شرط الزامی و تخطی ناپذير تحقق يک دموکراسی واقعی در هر کشوری اين است که آن کشور از اقتصادی نيرومند و سالم برخوردار باشد، و تا وقتي که چنين پشتوانه‏ای برای آن تامين نشده باشد، دموکراسی آن، دموکراسی گرسنه‏ها و فقيرها، يعنی دموکراسی تشريفاتی بيشتر نخواهد بود ...


در سال 1922 ميلادی، ايران و ايرانيان با روی کار آمدن حکومت پهلوی در ايران، آزمايش شکست خوردهء مشروطيت را با پی‏ريزی يک اقتصاد مدرن و منطبق با شرائط جهان قرن بيستم، و نه شرائط قرون وسطايی دوران قاجار، پايه‏های يک انقلاب واقعی يعنی تبديل شدن به يک قدرت منطقه‏ای به طور موفقيت‏آميز را تجربه کرد؛ قدرتی که در ستون فقرات دنيای غرب احساس شد و لرزه بزرگی بر اندام آنها افکند. آنچه در سال 1357 در ايران پيشرو و پويا و بسيار موفق آن روز روی داد و به اصطلاح انقلاب 22 بهمن نام گرفت از همه جهات يک بازگشت قهقرايي به سوی تاريكي قرون وسطا بود، از نظر اقتصادی نيز پيروی از اين فلسفه نبوغ‏آميز رهبر کبير انقلاب بود که: «اقتصاد مال خر است، و اسلام از اين شوخی‏ها ندارد.»

برشی از دروغ های چاپ شده در روزنامه کیهان 4 بهمن 1357

ميان آنچه انقلاب مشروطيت يکصد سال پيش ايران اعلام کرد و در دنباله آن به استناد تاريخ دو مرد تاريخی در دوران پهلوی بنيان انقلاب پيشروئی را در ايران گذاشتند که با آنچه در 27 سال پيش انقلاب اسلامی ايران ناميده شد، به صورتی به کلی خلاف انتظار، تفاوت هست؛ بگذاريد اين تفاوت را از زبان کسی که به طور منطقي، هيچ ايرانی توقع شنيدن آن را از جانب چنين کسی ندارد، بشنويم؛ زيرا وی سالها سفير تام‏الاختيار کشوری بوده است که ايرانيان آن را در پشت سر همه آخوندها و همه توطئه‏ها و دسيسه‏های مذهبی خاورميانه و به خصوص ايران ديده‏اند و همپنان می‏بينند. وی در يکی از ديدارهای خود با محمدرضا شاه پهلوی، با لحن ظاهرن شوخی از شاه شنديده بود: «عجيب است که غالب مردم ايران معتقدند که اگر ريش يک آخوند عالي‏مقام را بالا بزنند زيرا آن خواهند خواند: Made in England »

Sir Anthony Parsons

همين «سفير کبير فقيد» علياحضرت ملکه انگلستان که نقشی اساسی در واداشتن شاه فقید به خروج از ايران ايفاکرد؛ يعنی سر آنتوني پارسونز در کتابی به نام «غرور و سقوط» که بعد از درگذشت شاه فقيد در سال 1984 در لندن منتشر کرده است می‏نويسد:

«در تمام کتاب خودم، در اشاره به حوادث سال 1979 ايران، اصطلاح انقلاب را به کار بردم، زيرا وسعت آن زلزله سياسی که در آن زمان در اين کشور روی داد کمتر از انقلاب فرانسه و انقلاب روسيه نبود؛ و با وجود اين، با ارزيابی عميق‏تری در اين باره، مي‏توانم صريحن اظهار عقيده کنم که از چهار قرن پيش تا به امروز تنها يک انقلاب واقعی در ايران صورت گرفته است، و آن انقلابی است که به دست رضا شاه پهلوی آغاز شد و به دست محمدرضا شاه ادامه يافت، زيرا در تعبير من مفهوم يک انقلاب از ميان بردن يک نظم کهنه اجتماعی و برقراری يک نظم تازه و كاملن مخالف با نطام کهنه شده پيشين است، و اين درست همان کاری است که به دست رضا شاه انجام گرفت. در اجرای اين انقلاب، بافت سياسی کهنه ايران تغيير يافت؛ ارتشی بسيار مدرن با معيارهای امروزی به وجود آمد که عنصر اصلی استقرار امنيت و استحکام سازمانهای کشوری بود؛ قدرت ارتجاعی طبقه روحانيون تضعيف شد و يک دولت مرکزی نيرومند با سازمانهای حکومتی دنيای نو به وجود آمد؛ و مهمتر از همه قدم‏های نخستين به جانب تبديل سيستم قرون وسطايي اقتصاد بازار به يک سيستم اقتصاد مدرن صنعتی برداشته شد. اين تحول به خصوص در دوران فرزند او، محمدرضا شاه، در ابعادی بسيار وسيع‏تر و با شتابی بسيار بيشتر ادامه يافت، به طوری که ايران از صورت يک کشور عقب مانده کشاورزی به صورت کشوری با اقتصاد نيرومند و با سرويسهای مصرفی و صنايع بنيادی پيشرفته و در عين حال برخوردار از آموزش عمومی و خدمات فراگير بهداشتی درآمد.


بر اين اساس، آنچه در سالهای 1978 و 79 در ايران انجام گرفت يک انقلاب نبود، بلکه يک ضدانقلاب بود، برای بازگرداندن آن ساختار قرون وسطايي که 60 سال پيش از آن رضا شاه كبير با آن به مبارزه برخاسته بود؛ و اين ضدانقلاب توانست چرخ زمان را به مدت دست كم 60 سال به نفع بيگانگان به خصوص انگلستان و کشورهای استعمارگر به عقب برگرداند؛ و بازيگر اين تئاتر سياسی قرن، ملايان و مذهبيون تهي‌مغز و به اصطلاح روشنفکران ملي - مذهبي بوده‏اند. آنچه در پيوست می‏بينيد نمادی از يک انقلاب بزرگ و بسیار ارزشمند است که به حق بايستی آن را بزرگترين انقلاب تاريخ ايران به نفع مردم دانست نه آنچه در 22 بهمن 1357 - 2537 - رخ داد.»

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست: