جمعه، دی ۱۸، ۱۳۸۸

هفده دی : سالروز دریده شدن پرده جهالت حجاب بر بانوان ایران زمین


آنچه که با نگاه امروز، می‎توان دیروز را تحلیل کرد و امروز را به داوری نشست، این است که اگر در ۱۷ دی ماه ۱۳۱۴ آن جهش تاریخ‎ساز و پیشرفت‎آفرین جهت دریدن حجاب خرافه‎گرایی و بیرون کشیدن زنان از گونی سیاه تازیان، با همتی بی‎همتا انجام گرفت و زنان را از پستوها و حرمسراها بیرون کشید و به آنها شخصیت انسانی و اجتماعی بخشید، تاریخ نشان داده است که زنان، نه اینکه به گذشته رجعت نکردند، بلکه با لباس شیک و مدرن و آرایشی متین، زیبایی و رعنایی را هرچه تمام عیارتر، بر بلند بالای بام جامعه، چون بهاری شاداب، شکوفه باران کردند. امروز اما با حجاب اجباری، زنان با شهامتی بی‎نظیر بر اسارت کنیزساز حجاب هجوم می‎آورند و بر حقوق پایمال شده خود در تمامی عرصه‎های اجتماعی با دیو واپسگرایی به مبارزه شورانگیز روی آوردند.


اکنون اولین گروه از زنان والامقامی که پس از تأسیس دانشگاه تهران، جامه‎ی جهالت را دریدند و با اندوختن علم و معرفت، در مصدر کارهای سترگ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی قرار گرفته اند، به مناسبت ۱۷ دی ماه، در معرض قضاوت همگان قرار می‎گیرند تا ببینیم که طی ۱۰ سال، از شروع دوران نوین ایران، چگونه این زنان از قهر پستوها و حرمسراها، بر بام بالا بلند برج اجتماعی راه یافتند و نام ایران را با چهره‎ای جدید، از بانوان، بلندآوازه کردند:

۱ - دکتر شمس الملوک مصاحب: سناتور
۲ - بدرالملوک بامداد: در خدمت آموزش و پرورش
۳ - سراج النساء
۴ - دکتر مهرانگیز منوچهریان: سناتور
۵ - زهرا اسکندری: دبیر آموزش و پرورش
۶ - بتول سمیعی: دبیر آموزش و پرورش
۷ - طوسی حائری: دبیر آموزش و پرورش
۸ - شایسته صادق: محقق برجسته در ادبیات ایران و فرانسه
۹ - تاج الملوک نخعی: دبیر و بازرس آموزش و پرورش
۱۰ - دکتر فروغ کیا: پزشک
۱۱ - دکتر زهرا کیا (خانلری): استاد دانشگاه


پس از راه گشایی این زنان عالیقدر، زنان دیگر، در سراسر ِ پهن دشت بی‎کران سرای ایران، یکی پس از دیگری، پرده حجاب جهالت و روبند بندگی را دریدند و در حّد قد و قامت خود، وارد فعالیتهای اجتماعی شدند که در صدر آنها بایستی از روانشاد دکتر فرخ روی پارسا، وزیر فرهیخته آموزش پرورش و خانم دکتر مهناز افخمی، وزیر امور زنان کشور را نام برد. قدم گذاشتن در جاده پیشرفت و ترقی را پایانی نبود و زنان قصد داشتند، با آزاد کردن انرژی فرو خفته‎ی قرون و اعصار در خود را، در همه عرصه های اجتماعی، با صلاحیت شورانگیزی فتح کنند؛ و به همین منظور عرصه مردانه ورزش را جلوه‎ای از صفا و زیبایی و لطافتی به شیرینی طراوت گل، معطر کردند.

شادروان دکتر فرخ روی پارسا که پس از انقلاب مذهبی توسط مذهبیون تهی مغز اعدام شد

سالار زنان کشور، با تلاشی بی‎همتا کاری کردند، کارستان. و برای اولین بار در تاریخ ایران پس از رقابتهای انتخابی تیم ملی، یک تیم دختران دو ومیدانی و ژیمناستیک تشکیل دادند و راهی المپیک توکیو شدند (۱۹۶۳). و این در حالی است که در اطراف نیاخاکمان، کشورهایی حضور دارند که زنان کشورشان هنوز هم به وسیله مرتجعین تازی‎پرست در بند هستند و جمهوری اسلامی در قرن ۲۱ زنان ما را با ماهیت به غایت ضدتاریخی، از عرصه جهانی ورزش محروم کرده است. هرچند سخن راندن در این باره و شادی و شادمانی برای این روز خجسته پایانی ندارد اما اجازه بدهید برای پایان بردن این بخش از نوشته، توجه شما را به فرازهایی از مصاحبه یکی از این سالار زنان، خانم «ژولیت گورکیان» جلب کنم که در المپیک توکیو (۱۹۶۳) شرکت داشت. (مصاحبه کننده آقای ایرج ادیب زاده)


« نخستین بار بود که قرار بود، (از ایران) یک تیم دختران دو و میدانی و ژیمناستیک راهی بازیهای المپیک شوند. کشور ما تازه می‎خواست، مشکلات اقتصادی و سیاسی را بر طرف کند و به راهی بیفتد که ملتهای پیشرفته آغاز کرده بودند. ورزش یکی از همین نشانه‎های بهبود اقتصادی و پیشرفت و آرامش بود؛ به ویژه ورزش دختران ایران که به عنوان یکی از پدیده‎های تجدد راه خود را باز می‎کرد. هنگام مسابقه، من گرمکن را درآوردم و با پیراهن ایران و شورت ورزشی برای پرتاب آماده شدم. اما دیدم یکی از مسئولان برگذاری مسابقه‎ها، که یک آقای پاکستانی بود، جلو آمد و گفت زودباش گرمکن خودت را بپوش! گفتم چرا؟ گفت: پاهایت برهنه است. مردها می‎بینند! در آن زمان کشور ما سالها از همسایگانش جلوتر بود. این حرفها را نداشتیم. در ورزش ما زن و مرد فرقی نداشتند. من واقعن برایم مشکل بود که با گرمکن وزنه و دیسک پرتاب کنم. غیرممکن بود... »

تلنگری به وجدانهای خفته و اذهان یخ بسته
برای بیدار کردن وجدان خفته و اذهان رطوبت کشیده در جهل و ذوب شده در ولایت « انترناسیونالیسم پرولتری و امت جهانی» کافی است اشاره کنم که زنان ما در آن شرایط یعنی سال ۱۳۰۰ به بعد با وجود پوشش اجباری در چادر و چاقچور، فقط ساعاتی در روز اجازه داشتند بیرون بیایند و از تمامی حقوق اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ... محروم بودند و از ترس واپسگرایان تازی پرست، قادر به هیچ کاری نبودند. موسیقی، این وسیله نوازش روح انسانی، تا آن زمان، فقیهان آن را صدای شیطان می‎نامیدند و هرکس که به آن می‎پرداخت و یا حتا آن را گوش می‎داد، مرتکب گناهی کبیره می‎شد؛ ولی می‎بینیم در همین دوران، موسیقی فاخر و سرزنده‎ی دوره‎ی ساسانی با باربد و نکیسایش که این چنین خوار و ذلیل شده بود، به همت علینقی خان وزیری و حمایت رضاشاه کبیر و وزیر معارفش علی‎اصغر حکمت، مبتکرطرح دانشگاه تهران و اولین رئیس آن، دوباره نسیم نوازش آفرین خودش را در روح افسرده‎ی ایرانی دمید و از این طریق پای ِزنان را از پستوها و اندرونها بیرون کشید و شور و حال و جلوه‎ای تازه به موسیقی در حال ِشگفتن بخشیدند که در صدر فهرست این زنان هنرمند می‎توان قمرالملوک وزیری را نام برد که نه تنها برای همگان (مرد و زن) می خواند بلکه بی‎حجاب و نقاب برروی صحنه ظاهر می‎شد؛ و برای نخستین باردر سال ۱۳۰۳ خورشیدی، یعنی یازده سال پیش از کشف حجاب، در تالار گراند هتل تهران در خیابان لاله‎زار بر روی صحنه رفت و در برابر زنان و مردان شگفت‎زده به آوازخوانی پرداخت.


حال ببینیم خانم وزیری، خود در این باره چه می‎گوید:
« آن روزها هرکس بدون چادر بود، به کلانتری جلب می‎شد، با این همه وقتی به من پیشنهاد شد، بدون چادر، در نمایش ِگراندهتل ظاهر شوم، قبول کردم و پیه‎ی کشته شدن را به تن خود مالیدم و روی صحنه رفتم. هیچ اتفاقی هم نیافتاد؛ حتی مورد استقبال هم قرار گرفتم». خانم وزیری همچنین در رابطه با موفقیت و استقبال عمومی و به سلامت گذشتن از دست قداره‎بندان و واپسگرایان، چنین شرح می‎دهد: «رژیم مملکت تغییر کرده و پس از یک بحران بزرگ، دوره آرامش فرا رسیده بود. حدس می‎زنم فکر برداشتن حجاب از همان موقع پیش آمده بود...».

نگاهی به شرایط زنان پس از «انقلاب شکوهمند»
به این می‎اندیشم که چگونه زنان ایران زمین، اینگونه در گونی سیاه پیچانده شده‎اند و هرگونه حرکت دل‎انگیز و جلوه‎های زیبایی از آنان دریغ گشته و قوانینی ضدانسانی بر آنها تحمیل شده است؛ و یا امروز در این شرایط بس کشنده و دردآور، خواهران ما در خاک اهورایی ایران، که زمانی بر تخت طاووس پادشاهی تکیه داده بودند و از همه گونه حرمت و منزلت انسانی والا برخوردار بودند، اینگونه خوار و سرکوب شده‎اند و روزگار غریبی را در وسعت غربت زده ایران‎زمین سپری می‎کنند.

ظاهر اوضاع اجتماعی ایران، چنین می‎نماید که زنان را رمقی و یا شوری برای رها شدن از روبند بنده‎ساز، در آنها نمی‎جوشد و همگی سر خم کرده‎اند و به شرایط تسلیم شده‎اند؛ اما در عمق اگر بنگریم و چشمان بصیرت داشته باشیم، خواهیم دید که زنان سالار ما نه اینکه تسلیم شرایط نشدند، بلکه در تمامی عرصه‎ها، جمهوری اسلامی واپسگرای تازی را به چالش طلیبده‎اند و هریک در درون و بیرون از خود با دنیایی از جهل و جهالت و تعصب فنا کننده تحمیل شده بر خود، مبارزه‎ای سترگ را در میدان بیداد و ستمگری، آهنگ عزمشان کرده‎اند که ابتدا خود رهبری به زمین زدن این سیه‎دلان ضد زن و زیبایی و لطافت و ظرافت را به عهده بگیرند و با آزادسازی خود از چنبره دست و پا گیر تعصب و تیرگی، مردان در بند جهل و جهالت را آزاد کنند؛ و این منظری است دلنواز و شادی‏بخش در چهره‎های غمگین اما امیدوار که در زیر آوار تعصب و جهل، جوان نا شده در دست انداز پیری افتاده‎اند.



و اما چند پرسش از وجدانهای بیدار
آیا شرم آور نیست که باز گفته شود یک زن برابر با نصف مرد در جامعه ارزشیابی می‎شود و یا اینکه زن نمی‎تواند قاضی بشود و بدون اجازه شوهر به مسافرت برود؟ آیا شرم آورتر نیست که زنان را از حق انتخاب شدن به مقام ریاست جمهوری، به این دلیل که چون « رجُل » نیستند، از آن محروم کنند؟ آیا ... و باز آیا ...؟ و راستی چرا زنان کشور ما، امروز به این سطح از شرایط زندگی نزول داده شده‎اند؟ چرا باز در چادر و چاقچور اسیر، و از همه مواهب آزاد زیستن محرومشان کرده‎اند؟ این پرسش و پرسشهایی از این دست را بایستی هر وجدان بیدار و آگاه و طرفداری از حقوق زنان و برابری آنان با مردان در همه عرصه‎ها پاسخ دهند و منصفانه به تاریخ بنگرند که چرا چنین شد.


آیا بیهوده است که باز این پرسش دردناک را بر زبان بیاوریم که چرا روشنفکران ما پس از اتقلاب اکتبر روسیه بر هرچه مدرنیته و جامعه‎ی باز بود، هجوم بردند و در آغاز دهه ۴۰ خورشیدی چشم بر هرگونه ترقی و پیشرفت اجتماعی بستند و پشت فردی مرتجع به نام خمینی سینه زدند که با آزادی زنان در تمام عرصه‎های اجتماعی و حق رأی و انتخاب شدن آنها مخالف بود و پس از آن سلاح بدست گرفتند و جامعه‎ی آفتاب گون را تیره و تار کردند و در هر کوی و برزنی خون ریختند و جامعه و آزادیهای اجتماعی را محدود و قفل کردند و رژیم را در حالت تدافعی قرار دادند که در مقابل از خود عکس‎العمل نشان دهد و عاقبت پس از به زیر کشیدن رژیم پادشاهی چند هزار ساله، جامعه را با تمامی دستاوردهای اجتماعی و ثروتش، به دست رجاله‎های قرون اعصار تاریک سپردند که اولین اقدامشان به حاشیه کشاندن زنان کشور بود و سپس پیچاندن آنها در گونی سیاه؟

آیا وقت آن نرسیده است که وجدانن گذشتۀ ناشاد خودمان را مورد ملامت قرار دهیم و ابتدا به خودمان انتقاد کنیم و سپس در پیشگاه ملت ایران و به ویژه زنان زانو بزنیم و از عملکرد به غایت ضدتاریخی و ضدبشری خود عذرخواهی کنیم؟ مگر زنان روشنفکر ما در نظام پادشاهی گذشته چه کمبودی داشتند که آنچنان شوریدند تا دوباره در گونی سیاه فرو روند؟ اگر آن آزادیهای اجتماعی به قول روشنفکران آن زمان مبتذل بود، فرو رفتن در چادر و چاقچور را چه می‎نامند؟ آیا به خاطر محدودیت سیاسی، می‎بایستی جامعۀ پیشرفته در دیگر عرصه‎ها را به غول ارتجاع عربی می‎سپردیم که همه دستاوردهای ما را لگدکوب کند؟ هرچند این قلم معتقد است که زنان کشورمان چنین نمی‎خواستند که امروز بر آنها می‎رود ولی آیا حق داریم از آنها سوال کنیم که در یک طیف ترقی خواهی و پیشرفت اجتماعی، می‎توان واپسگرایان ضد زن را بر یک نظام مدرن و امروزی مقدم شمرد؟


آیا حق داریم سوال کنیم که چرا در دهه ۴۰ خورشیدی زنان روشنفکر در طیف چپ، تمامی مظاهر زیبایی را نفی می‎کردند و آرایش چهره و مو و لباس پوشیدن امروزی را به سخره می‎گرفتند و دوست داشتند ژولیده و زمخت، لباس چریکی به تن کنند و از هر چه زیبایی هست متنفر باشند؟ آیا رد کردن چنین مظاهر پیشرفت و مدرنیته، استقبال از کهنه‎پرستی و عقبگرایی نبود و نیست؟ نگویید نه، زیرا به لحاظ منطقی نمی‎شود آن نظام پیشرفته در زمینه‎های اجتماعی و آزادی‎های فردی در تمامی عرصه‎ها را رد کرد و از آخوند جماعت و متحجرالفکرهای فحاش و بیمار، توقع بیشتر از آن را داشت. تازه اگر بر فرض محال آخوندها حاکم نمی‎شدند، مطمئنن ما امروز یکی از اقمار روسیه شوروی بودیم که همگان پس از فروپاشی این جسد مردار شده، دیدیم که چه جهنمی بوده است.

قصد ملامت ندارم ولی دردمند هستم. زیرا خود در آن شرایط، جوانی بودم که از دوران جوانی‎ام بهره می‎بردم و با تمامی مظاهر زیبایی نرد ِعشق می‎باختم. دختران همسن و سال من در اوج آزادی فردی و اجتماعی آنچه را که دلخواهشان بود انجام می دادند. روزگار دوران ِمن روشن و آفتابی بود و از درخت پرطراوت شرائط زندگی، گل عشق می‏چیدیم و در عشق جوانی سرشار بودیم (و اگر هم محدودیتی بود، تعصّب و خشک مغزی فرهنگ شریعتمداران بود که هنوز رمقی داشتند و آزادی‎ها را مانع می شدند).


در شبهای تابستان «چمخاله» با دختران زیباروی، شبهای تاریک را جلوه ای از عشق مستانه و شادکامی عاشقانه می‎بخشیدیم و چون کبوتری گردن‎فراز چرخشی جانانه می‎زدیم. به نام عشق به خواب می‎رفتیم و به عشق دیدار یار و بوسه بر لب ِتبدار، بیدار می‎شدیم و در غروب روشن شهرمان به کوچه معشوق پا می‎گذاشتیم و دلی می‎دادیم و بوسه‎ای شکرین از لبهای داغ و تبدار دلدار می‎ربودیم. آرشیو جوانی‎ام پر است از نامه‎های عاشقانه دل‎انگیز و جگرسوز که گاه گاه بر شانه یکدیگر اشک شوق می‎ریختیم و روی زانوان یکدیگر به خواب می‎رفتیم. امیدوارم روزی بتوانم دوران رسوایی و شیدایی خود را بر روی کاغذ بنگارم و تقدیم دختران و پسران نسل جدید کنم که از همه این شور و شیدایی جوانی محروم هستند.

آری در یک کلام، دوره‎ی جوانی ِمن دوره‎ی رمانتیک عشق سالاری بود؛ ولی اما امروز دلم گرفته است، نه به خاطر خود بلکه به خاطر دختران و پسران جوانی که هنوز شهد عشق را نچشیده، بایستی به خانه بخت بروند تا بدبخت شوند چون نه جلوه‎ای از عشق موجود است و نه آزادی و دلدادگی، هرچه است سیاهی و تیرگی و پیچیده در چادر و چاقچور؛ و بر سر هر چهارراه و گذرگاه، پاسداران شب در کمین هستند تا مبادا لبخندی از معشوق به سوی عاشق پرتاب شود. امروز اجبار کور حاکم است و زنان مجبورند آنچه را که آخوندهای ماقبل تاریخ می‎پسندند، انجام دهند.

سخن پایانی
می‎گفتند و بعضن می‎گویند و چه عبث می‎گفتند و می‎گویند که چون رضاشاه چادر را از سر زنان برداشت، جامعه انتقام خودش را در «انقلاب شکوهمند» گرفت و دوباره به عصر چادر برگشت. می‏گوییم خیر، در بعضی مواقع و در شرایطی خاص برای هماهنگ کردن یک جامعه عقب مانده، بایستی از بالا و حتا اگر هم شده با زور اقدام کرد و آنانی را که در چنبره دین و مذهب از نوع خرافی‎اش اسیر هستند، از بند خرافات نجات داد و نشاط جامعه را بارور کرد و جامعه را با دنیای امروزی هماهنگ نمود و این گامی بود که رضاشاه کبیر برداشت و دین و مذهب و خرافه را به حاشیه راند و اگر چادر را از سر زنان برداشت، در عوض پای آنها را در عرصه‎های اجتماعی باز کرد که این خود یکی از مظاهر مدرنیته و آزادیخواهی بود که نسل قبل‎تر در انقلاب مشروطیت خواستارش بودند اما نتواستند؛ و تاریخ نشان داده است که این عمل رضاشاه درست بوده است و زنان ما در حرکت به سمت آینده به گذشته بازگشت نکردند، یعنی با اینکه شرایط آزادی پوشش ایجاد شده بود، زنان در اکثریتشان در شهرها چادر برسر نگذاشتند ولی امروز، پس از آن پیشرفت اجتماعی در نظام گذشته، زنان ما را به گذشته برگشت دادند و چادر و چاقچور به زور برسرشان کردند. حال اگر شرایطی ایجاد شود که آزاد باشند، خود در مورد پوشش تصمیم بگیرند خواهیم دید که بیش از ۷۰ درصد آنها چادر و روسری را بر می‎دارند و کشف حجاب می‎کنند.

17 دی، رهایی خورشید یبایی از اسارت دیو سیاهی بر همه ی بانوان ایرانزمین فرخنده باد!

هیچ نظری موجود نیست: